۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

پیش نویس راهبرد انقلاب فرهنگی افغانستان



بنام خداوند مهر و خرد


پيش نويس راهبرد انقلاب فرهنگي افغانستان

(براي نقد و ديدگاه سنجي)



 سخن نخست
اين پيش نوين براي همه فرهنگيان، استادان دانشگاه(پوهنتون) ، دانشجويان، روحانيون، روشنفكران روشنگر، نويسندگان، شعرا، روزنامه نگاران، جوانان، كارشناسان جامعه شناسي، روانشناسي، سياسي، ديني و اقتصادي ، فعالان مدني، حقوقدانان، كارشناسان آموزش، معلمان، دانش آموزان مكتب، سياستمداران، نمايندگان مردم، رسانه ها، سازمانهاي اجتماعي، فرهنگي، نهاد هاي تحقيقي وپژوهشي، تاريخ دانان و نخبه گان  فرستاده خواهد شد تا ديدگاه هاي خويش در مورد اين راهبرد ارايه دهند، خواه آنان كه از جمله اين نهضت اند و يا كساني كه نيستند. همچنان  با مردم در شهرها و دهات افغانستان اين راهبرد در جريان گذاشته خواهد شد. تمام نقد و ديدگاه هاي دوستان در غنامندي و تاثير گذاري اين نهضت  خواهد افزود.
مقدمه
انقلاب واژه ایست که در میان تمام ملت های جهان جایگاه ارزنده دارد. در ادبیات سیاسی و فکری افغانستان برداشت از  واژه انقلاب گونه ای دیگری است که آن را با خشونت و روش خشن برای تغییر برابر و همسان می دانند.  تجربه تلخ بشر از قدرت مداری تا به امروز خیلی ناگوار بوده است که وجدان هر انسان را به لرزه می آورد، هر زمان که سخن از انقلاب می آید در ذهن خیلی ها گیوتن انقلاب فرانسه، اعدام های انقلاب روسیه و خشونت انقلابات دیگر جهان نقش می بندد. آنچه در اصول اساسی انقلاب افغانستان مطرح است سه اصل اساسی است که در کتاب به سوی انقلاب در افغانستان ذکر گردیده است. و ما برای تاکید تذکر می دهیم اصل اول حقیقت گرایی است که خود می تواند باعث نفی خیلی از ادعاهای دروغ گردد. اصل دوم عشق گرایی  در روش مبارزه ما به جایی خشونت و نفرت است. اصل سوم تاکید بر حفظ حق حیات و سایر حقوق اساسی انسانهاست.  بنابر این خشونت، روش های ناهنجار و نادرست و اخلاق گریزانه در منظومه فکری و عملی ما هیچ جایی ندارد.
تکامل تاریخی: از متن مطالعه بشر از روز که تاریخ مکتوب داشته است تا به امروز می توان چنين نتیجه گرفت و آن این که بشر از جهالت به طرف معرفت، از خشونت به طرف مسالمت و از طرف نفرت به طرف مهر و محبت سیر نموده است. انقلاب بدون خشونت حقیقت گرا افغانستان هم از هر گونه روش های غیراخلاقی و خشونت مدارانه به دور است.
تجربه تاریخ افغانستان و کشور های دیگر به ما می آموزاند که انقلاب نمی تواند به وجود آید مگر اینکه در راستایی فرهنگی آن تلاش های لازمی صورت گرفته باشد و یا به عبارت درستر این که انقلاب تکاملی انقلاب واقعی است. نمونه این نوع انقلاب در چند تغییرگاه اساسی تاریخ بشر به تجربه رسیده است که یکی از آنها انقلاب تکاملی اسلام در جامعه عربستان و جهان قرن هفتم میلای است. انقلاب فرانسه هم می تواند یکی از تغییرگاه باشد که از نوع تکاملی آن است.
سه روند اساسی انقلاب: انقلاب را سه روند اساسی و مهم شکل خواهد داد و آن عبارت اند از روند ادبیاتی، روند فکری و روند عملی  که می توان در هر انقلاب واقعی این سه روند را تشخیص داد. در انقلاب و تغییرات اساسی بشر ادبیات نقش تعین کننده را دارا است. به نظر می رسد که ادبیات در روح و ذهن تمام انسان قابلیت رسوخ و نفوذ را دارد که هیچ چیزی دیگر  این قابلیت را ندارد. روند فکری هم از اهمیت بالای برخوردار است چون زمان که خطوط اساسی مبارزاتی برای یک مبارز روشن نباشد،‌  مبارزه او فاقد ارزش و معنی خواهد بود که شکست در یافتن معنی می تواند سخت و دشوار تر  از هر شکستی دیگر باشد. ارزش و معنی مبارز قدرت و توان چندین برابر براي مبارز می دهد و او را در مقابل تمام سختی همچون کوهی مستحکم و پایدار نگهمیدارد. در روندی عملی به مبارزه عینی و میدانی تاکید است که هر اندیشه بدون عمل و عمل بدون اندیشه فاقد ارزش و اعتبار است و از هم طرف بی نتیجه خواهد ماند.



انقلاب فرهنگی
فرهنگ پایه همه آنچه در جامعه شکل می گیرد و وجود دارد می باشد. تمام آنچه در زندگی شاهد آن هستیم نتیجه نزدیک تاثیرگذاری فرهنگ بالای زندگی است. فرهنگ شامل باورها، اندیشه ها، ارزشها و داشته های معنوی و حتی مادی یک ملت می گردد که نقش سازنده در چگونگی و چیستی زندگی دارد. جامعه افغانستان یک جامعه است که در حالت گذار به جامعه انسانب و در حالت سنتی به عقیده مردم افغانستان قرار دارد. از این جاست که در این کشور هر گونه اقدام بدون مبارزه فرهنگی کارساز نخواهد بود. نیاز اساسی برای نوسازی و بازسازی فرهنگ در کشور مان دیده می شود. یک ملت  زمانی تغییر می کند و انقلاب در آن واقع می شود که فرهنگ آن دستخوش انقلاب گریده باشد.
زمان بندی انقلاب فرهنگی
انقلاب فرهنگی در کشور های دیگر چون چین زمان بندی دقیق نداشته است، داده ها و معلومات موجود در مورد افغانستان نشان می دهد که با حضور نیروهای خارجی در این کشور، مردم افغانستان به توسعه و تکامل نرسیده اند. که خود توسعه ای با الگوی بیرونی را رد می کند، و از سوی هم تلاش های از سطح بالای جامعه نیز برای دموکراسی و ترقی تا به امروز به نتیجه بزرگ دست نیافته است. انقلاب فرهنگی در حقیقت با تاسی از سخن خداوند که« خداوند سرنوشت هیج مردم را تغییر نمی دهد و به انقلاب دست نمی یابند مگر اینکه در نفس هایشان انقلاب را به وجود بیاورند  و بپرورانند.»( قرآن، رعد/11)  فلسفه تاریخ خویش را تعریف نموده که تاریخ با تغییر در نفس ها تغییر می نماید و مسیرش را تعین می کند. آنچه از همه چیز بیشتر می تواند باعث پیروزی گردد، عشق رزمندگان آن به آرمان شان است که می توان در سه واژه خلاصه کرد عشق یعنی مهر به خدا، خلق و خود. عشق موتور انقلاب و تاریخ بشری است. تراشیدن هنر مندانه تندیس های بودا در بامیان زمان که از تکنولوژی اثری  نبود یک امر غیرقابل قبول است که باعشق پیروان بودا به معلم شان ممکن گردیده است و بشر امروز با تمام قدرتش از ساختن دوباره آن عاجز است. زنان در تمام مبارزات نقش مساوي و عملي با مردان بايد داشته باشند بنا بر اين تلاش همه براي نقش دادن بيشتر زنان لازمي است.  از آغاز روز انقلاب11/1/1391 که با نشر شش نوشته یا تولید فرهنگی انقلابیان آغاز گریده است الی یازده سال بعد آن گمانه زنی برای زمانبندی انقلاب فرهنگی است.
اهداف انقلاب فرهنگی
کشور ما با داشتن نیاز اساسی برای تغییر انقلابی، در حال جهش به طرف تولید یک انقلاب است. انسان در جامعه اش نسبت به همگان مسولیت دارد؛ یک ملت نیز در قبال ملت های دیگر مسولیت دارد که باید ادا نماید.  زمانش رسیده که ملت  یک تکان به خود داده از خواب گرانش بیدار شود و این مسولیت را ادا نماید. ما در کاروان توسعه و تکامل بشری مسول ایم تا سهم خویش را ادا نمایم. چند هدف عمده در انقلاب فرهنگی به عنوان اساسی ترین آرمان های یازده سال مبارزه است که به هر يك آن ها پرداخته خواهد شد.



فرهنگ سازی
 ارزشهای نیکوی فرهنگ ما که با عقلانیت و ارزشهای معنوی دینی ما همخوانی دارد قابل حمایت و بازسای است. از سوی هم ارزشها و باورهای بازدارند توسعه و خرافاتی که در جامعه وجود دارد از موارد ایست که باید جاگزینی برای آن نوسازی نمود. از طرف امروز در جهان نرم افزاری و فن آوری قرار داریم که جامعه میان فرهنگ های شرقی و غربی دست و پای خود را گم کرده و بدون سنجن عقلانی آن دست به تقلید و وارد کردن آن می زند که هویت و شناسنامه فرهنگی ملت ما به نابودی می کشاند و از طرف یک کار عقلانی به نظر نمی رسد. خشونت از موارد ناپسندیده ای جامعه ماست که باید از جایگاه ارزشي آن کشیده شود  و به جایی آن فرهنگ مهر و گفتگو نوسازی گردد. فرهنگ سازی را در بخش های چون فرهنگ سیاسی، فرهنگ اجتماعی و فرهنگ اقتصادی بازسازی و نوسازی نمود. در فرهنگ سیاسی مبارزات مدنی بدون خشوت را نهادینه صورت گيرد كه کمک در توسعه ملت ما خواهد نمود. فرهنگ گفتگو و شهر نشنیی در فرهنگ اجتماعی قابل نوسازی و محبت خانوادگی اصل قابل حمایت است. فرهنگ اقتصادی مصرف با نیاز، کمک به بی نوایان و تاکید به خود گرایی اقتصادی از موارد دیگر فرهنگ سازی است.
ملت سازی
 افغانستان کشور ایست که نتوانسته تا به امروز ملت به نام ملت افغانستان را به وجود بیاورد. این می تواند ناشی از قوم مداری های حکمروایان قبلی و نظام قبیله گرایی کشور مان باشد که معلول بنام واگرایی ملت افغانستان را به وجود آورده است. براي توسعه و تكامل افغانستان آنچه به عنوان مقدمه و اساس پنداشته مي شود؛ ملت شدن و بودن مردم افغانستان است. يا به عبارت رياضيكي چنين بيان داشت كه توسعه و تكامل تابع از ملت شدن مردم افغانستان است. نوشتن كتابها، مقاله ها، داستانها، اشعار و نمايشنامه ها در جهت نهادينه كردن اين مفهوم و ارزش كار اساسي و سنجيده ايست. خود تعريفي به عنوان ملت نياز به كار فكري و فلسفي دارد، فلسفه در غنامندي و ابراز اين حقيقت كه ملت افغانستان چگونه باشد و به چه ارزشهايي باورمند باشد، مسوليت بشتر دارد. فلسفه و عرفان در غنامندي معنوي ملت مان نقش به سزايي را بازي نمايد؛ در اين جا نقش انديشمندان و نخبه گان معنوي از همه قابل بحث است.
نوانديشي و بازسازي ديني
 چالش و كلنجار  ديگري كه جامعه ما و جهان اسلام را به بن بست كشانيده و  از ماهيت حقيقي اسلام ما را بدور نموده است، خوانش متحجرانه و توسعه ستزانه از دين است. خوانش هاي كه به چهره اسلام كه روزي چهره زيبايي جهان بود، چهره خشونت مدارانه و ضد عقل گرانه داده است؛ مردم و مسلمانان را به سوي نابودي كشانده است. در يك نگاه مي توان در ميان بيش از 50كشور اسلامي به پديده هاي برخورد كه ناشي از اين نوع خوانش و برداشت ديني است. چنانچه در معادلات بين المللي و سياست جهاني مسلمانان حالت انفعالي و وابسته را به خود گرفته است. اسلام آييني است كه به سعادت بشري و زندگي مسالمت آميز كه عشق هسته آن باشد را طرفدار است. محقيقن كه چگونگي اين تحول از حالت انقلابي، الهي- انساني و پويا را به محافظه كارانه ، خشونت مدارانه و ايستا را برسي و آسيب شناسي نمايد در اين اهداف كمك بزرگ مي تواند. روحانيون انديشمند و روشنفكر كه با دانشهاي امروزي چون فلسفه، جامعه شناسي، روانشناسي، شناخت اديان جهان و فن آوري مزين و آراسته است در رهبري اين نهضت مي تواند كاركرد بزرگ و بنيادين داشته باشند.   نقد اخلاقي جامعه ما از نياز هاي اساسي اين نوانديشي و بازسازي است، چون تا زمان كه جامعه اخلاقي نداشته باشيم؛ نمي توانيم يك جامعه انساني و سالم داشته باشيم. و از طرف هم همين ناهنجاري هاي اخلاقي ما باعث متلاشي شدن جامعه ما از آرمان گرايي و فرهنگ  اعتماد مي گردد، و هر جامعه كه از اين دو ارزش بدور شد به سوي نابودي در سير خواهد شد.



 افتخار آفريني فرهنگي
 از تمام زبان هاي رسمي كشور در جهت غنامند شدن آنها حمايت صورت خواهد گرفت تا در افتخار آفريني فرهنگي به عنوان قدرت بزرگ و اصل اساسي مطرح گردد. ادبيات ما در ادبيات جهاني راه يابد و به جهانيان ارزشها و داشته هاي معنوي ما معرفي گردد. كه مي توان در دو مورد به عنوان اهداف مشخص تر هر مبارز تاكيد كرد: اول، بلندبردن انقلابي گونه توليدات فرهنگي كشور تا پايان زمان بندي انقلاب فرهنگي به دو صد هزار(200000) توليد علمي، فكري، هنري، ادبي و معنوي در قالب كتابها، رساله ها و آثار ادبي و هنري. دوم، تقويت و تربيت شهروندان براي كسب افتخارات جهاني چون جايزه نوبل به ده(10) برنده اين جايزه جهاني و افتخارت ديگر كه در جهان امروز از نگاه عملي و فرهنگي مطرح است. مي خواهيم از جمله نماد هاي ملي ما توليدات فرهنگي ما باشد كه از افتخارات ملت افغانستان است. در اين انقلاب سعي براي به وجود آوردن و رشد چنين استعدادهاي صورت گيرد و راه براي راه يافتن با آنان جستجو گردد.

سازمان پژوهشي و راهبرد ساز
در جريان اين انقلاب از تمام انديشمندان دلسوز و دانشمندان دردمند كه براي بهبودي و تكامل در اين كشور مي انديشند و تعصبات قومي و مذهبي را نه گفته براي همكاري اين سازمان فراخوان داده خواهد شد، تا تحقيقات مورد نياز براي افغانستان بهتر  را انجام دهند و راهكار هاي عملي با پايه هاي علمي براي انقلاب ارايه دهند. كه در آن جامعه شناسان، روانشناسان، كارشناسان روابط وسياست جهان، اقتصادانان، فرهنگيان و روحانيون خردمند عضويت خواهند داشت. در حقيقت تمام راهبرد ها و راهكار هاي اجرايي بعد از برسي  و تحقيق از اين نهاد اجرا خواهد شد. كار ويژه مهم ديگر اين نهاد تلاش براي نظريه سازي و آشكار ساختن حقيقت هاي علمي اهداف وارزشهاي اين نهضت است. آنان تمام موضوعات مورد نياز براي انقلاب تكاملي كه با آغاز فرهنگي، اقتصادي، اخلاقي، اجتماعي، سياسي، جهاني و پويايي است را مورد پژوهش و تدقيق قرار خواهند داد. اين سازمان پژوهشي مطالعات در سطح جهان انجام خواهند داد و ارزشها رو به نابودي و ناكار آمد جهان را مورد شناسايي قرار خواهند داد تا ارزشهاي بديل ارايه گردد.  راهكارهاي دست يافتن به اين اهداف توسط دستنامه هاي آموزشي  ارايه خواهد شد كه در دسترس همه دوستان همرزم قرار خواهند گرفت.

(مامي توانيم، ما پيروز مي شويم)

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

دهه دموکراسی در افغانستان


بنام خداوند مهر و خرد
دهه دموکراسی در افغانستان
1-    دموکراسی انتخاب یا اجتناب
آنچه در گفتمان سیاسی افغانستان در مورد دهه دموکراسی سخن به میان می آید، عده آنرا دهه قانون اساسی نیز خوانده اند. دهه دموکراسی با به صدارت رسیدن داکتر محمد یوسف 1963م آغاز می گردد که این روند تا سال 1373م ادامه می یابد. در مورد اینکه شاه محمدظاهر خان دست به حمایت و نهادینه شدن دموکراسی در افغانستان می زند نخستین پرسش این است که این اقدام وی از روی چه علت وانگیزه صورت گرفته است. در این مورد می توان شاهد دو نوع نظریه بود که در مورد خاستگاه دهه دموکراسی ارایه شده است.
اول نظریه انتخاب:
در میان کسانی که معتقد به اقدام شاه افغانستان به عنوان یک اقدام اختیاری و آگاهانه برای به وجود آوردن دموکراسی درافغانستان بودند می توان از شهرت ننگیال و محمدطاهر بورگی نام برد. ننگیال اعتقاد دارد که شاه« در زمان قدرت خود کسی دیگری را برای حفظ تاج و تخت و پادشاهی تربیه و آماده نکرد و طوری حرکت می کرد که خودش آخرین پادشاه افغانستان باشد.»[1] و شاه افغانستان در سفر خارجی اش مورد استقبال زیاد قرار گرفت و بیشتر غربیان نیز کار او را یک انتخاب دقیق و نیکو خواندند. تایمز لندن نوشت: در طول تاریخ چنین نمونه های کمتر به نظر رسیده که یک فرمانروا مطلق العنان به میل خود قدرت را به امید ایجادنظام دموکراتیک، به دیگران بسپارد. اما اعلیحضرت ظاهرشاه این کار را کرد،...[2]
دوم نظریه اجتناب:
در نقطه متفاوت این دیدگاه گروه دیگر از پژوهشگران و نویسندگان چون محمدقاسم فاضلی و صباح الدین کشکی می توان نام برد. آنها بر اجتناب ناپذیر بودن برای گرایش به سوی دموکراسی تاکید می کنند و آن را گاهی یک ابزار برای بازی می دانند؛ فاضلی می نویسد: در حقیقت اختلافات خانوادگی در بطن نظام شدت گرفته بود و یک بخش از هیات حاکمه تصمیم گرفت به زیان بخش دیگر آن، زمینه سهم گیری مردم را در دستگاه دولت فراهم سازد. کشکی  صریح تر به نقطه اختلافات خانوادگی می پردازد و باور دارد که شاه سعی داشت تا اختلافات میان داودخان و نعیم خان را با شاه ولی و عبدالولی حل کند که خود در این آسیاب گیر آمده بود.[3] چنانچه در ماده24قانون اساسی1964م که بحث های زیادی در جریان لوی جرگه قانون اساسی  روی آن ماده صورت گرفت،  خانواده شاه را از شرکت در احزاب سیاسی، صدارت عظمی شورا، ستره محکمه و وزات ها منع شدند. و این راه برای پایان دادن رقابت دو جناح خانوادگی بود.
2-    زمینه های دموکراسی
 داخلی: در بحث دموکراسی اساسی ترین موضوع چگونگی وجود زمینه های شکل گیری و رشد آن است. افغانستان از جمله کشور های است که بیشترین کثرت را از گونه های قومی- نژادی، مذهبی و زبانی داراست. وجود اقوام را که در افغانستان نزدیک نژاد داریم؛ قیوم سجادی به نقل از اروین اریوال 55 دانسته است. 57 روایت دیگری است که در مورد تعداد اقوام ساکن افغانستان ارایه شده است.[4] هند با داشتن بیشترین تکثر قومی و مذهبی توانست یکی از الگوهای خوب دموکراسی درجهان باشد که افغانستان با آن در این جا همگونی دارد. در کشور های غربی با زمینه های چون به وجود آمدن اصلاح دینی تا سکولاریزه شدن، روشنگری و آزادی خواهی مردمی  به چشم می خورد. اما تفاوت های فراتمدنی شرق و غرب باعث آن می شود که ما از وجود یک نوع زمینه سخن به میان نیاوریم. آنچه می تواند اساسی باشد موضوع خاستگاه دموکراسی خواهی است که از راس هرم جامعه، دولت داران یا از قاعده هرم جامعه توده مردم شکل گرفته است. در کنار آن تا چقدر فرهنگ سیاسی قدرتمند در جهت مشارکت وجود دارد تا بتواند دموکراسی در یک کشور شکل گیرد. افغانستان کشوری بود که نمی توان تصور کرد که مردم آن آزادی به معنی فردی آنرا خواهان باشند و از طرف هم برای رسیدن به اهداف شان دست به تشکل نهاد های سیاسی بزنند. دهه دموکراسی دوران شاه افغانستان در حقیقت ادامه نهضت مشروطه خواهی بود، که تا مرز دموکراسی رسیده بود. ظاهرشاه بنا بر تلاش های گروه­های نخبه سیاسی و فکری گرایش به سوی دموکراسی پیدا نمود از طرف هم شاه احساس کرد که باید در آخرین دهه از حیات سیاسی اش دست به اقدام بزند که کشور را حد اقل به طرف دموکراسی سوق دهد.
خارجی: دولت افغانستان با در نظر داشت موج آزادی خواهی جهانی این امر را درک نمود که دوام سلطه مطلق العنان بصورت یکنواخت از یک طرف خشم فزاینده مردم را نسبت به رژیم بر سراقتدار تشدید می بخشد و از طرف جانب دیگرسبب انزوای کشور از مناسبات بین المللی می گردد.[5] این موج به قدر قدرتمند بود که کشور های منطقوی چون هند و چین و پاکستان را در با خود به سوی دموکراسی کشانیده بود؛ ظاهر شاه از این نکته هم نمی توانست غافل بماند.
از طرف دیگر سه پایه اساسی دموکراسی به صورت آنچنانی اش شکل گیرد، که در جریان این دهه شاهد شکل گیری آن به صورت نیم بند بوده ایم. لیبرالیزم به عنوان ایده یولوژی حاکم آن که از سوی هم وجود آن توسط کسانی دیگری رد گردیده است، چنانچه مایو به دموکراسی در قالب سوسیالیزم معقد است، سکولاریزم یا دنیاگرایی که بر سر این پدیده جهاد افغانستان شکل گرفت، او مانیسم یا انسان محوری که انسان را قادر به انجام هر کاری می داند. روحانیون به دو پدیده سکولاریزم و لیبرالزم سر ستیز داشتند . از سوی هم میانه روی نیک بر سر اومانیزم وجود نداشت، تا بتواند مورد قبول قرار گیرد چون ارزش بنیادین را در جوامع سنتی قبیله ای دارد تا فرد که در آن زندگی می کند.
3-    چگونگی و چیستی دموکراسی در دهه دموکراسی
در آغاز به شاه افغانستان دو دیدگاه برای نوسازی ارایه گریده بود. در دیدگاه اول نخبگان سیاسی و فکری که تحصیل کرده­ها را در بر میگرفت باور مند بودند که باید سلطنت از حکومت جدا گردد، و دولتی بر اساسی رای مردم، نظر شورای ملی دایر گردد. که اصول دموکراسی چون تفکیک قوا، آزادی بیان، مشارکت سیاسی تحقق یابد. دیدگاه دوم طرح داود خان بود که بر دو نکته اساسی تاکید داشت: «1- تبدیل نمودن حکومت شخصی به حکومت حزبی برمبنای تشکیل حزب واحد و سپردن تمام صلاحیت ها به آن. 2- منع اعضای خانواده شاهی( که خود داود خان جز آن سپرده نمی شد) از مداخله در کارهای سیاسی و مملکت داری.»[6] اما ظاهر شاه با لوی جرگه 1964م و قانون اساسی جدید به این دیدگاه پایان داد و خانواده شاهی را که خود داود خان را نیز در بر داشت نمی توانست در حکومت دخیل باشد و اجرا مسولیت نماید. در این دهه ما ناگزیریم به بررسی موردی از اصول اساسی دموکراسی بپردازیم تا بر ما چگونگی آن آشکار گردد.
کثرت گرایی:
از نگاه تکثر گروه های فکری، سیاسی و ایده­یولوژیکی در تاریخ افغانستان دوره طلایی ایست که هیچ دوره دیگر تکثر به این گستردگی را در خود ندیده است. که می توان از گروه های سیاسی- ایده­یولوژیکی چون شکل گیری اسلام گرایان معاصر در دانشگاه کابل، حزب خلق افغانستان با ایده­یولوژی سوسیالیستی و جمعیت دموکرات مترقی(مساوات) با دیدگاه دموکراسی پارلمانی نام برد. این گروه ها سیاسی-ایده­یولوژیکی که در نهاد ماهیتی شان تضاد داشتند در این دوره به رقابت و نشر دیدگاه های شان پرداختند و هردم به هواخواهان شان می افزودند.  در اصل خیلی از این گروه های در مخالف با حکومت موجود قرار داشتند، اما با آنهم اصل تکثرگرایی به خوبی تجلی یافته بود.  قدرت دولتی در دست صدر اعظم و کابینه او بود که مورد اعتماد واعتبار شاه بود، تنها پارلمان مکان تجمع ونمایش این تکثر سیاسی و فکری بود.
 در ذیل فهرست احزاب و گروه های سیاسی درج است.



احزاب
رهبران
تمایلات{ایده­یولوژی}
اعضا
محل
حزب دموکراتیک خلق
 افغانستان(ح د خ ا)
تاسیس 1365
نور محمد ترکی
مارکسیست-لینینست انقلابی
روشنفکران پشتون ولایات، کادر اردو
جریده خلق
مناطق پشتون نشین
ببرک کارمل
مارکسیست-لینینست اصلاح­طلب
روشنفکران غیرپشتون، محصلان دانشگاه، کادر اردو   و دولتی
جریده پرچم
پارلمان، پوهنتون کابل، شهر های بزرگ
نهضت اسلامی
تاسیس (اواخر دهه60)
غلام محمد نیازی (ربانی،سیاف، مجددی، کیهج، حکمتیار...)
اسلام گرا
استادان دانشکده معارف، محصلان انجینری، متعلمین مدارس دولتی
جریده کهیح
پوهنتون کابل، پارلمان، مطبوعات، مناطق شمالی
حزب دموکراتیک نوین افغانستان(شعله جاوید)
تاسیس 1968
 داکترعبدالرحمن محمودی و عثمان لندی
مایویستی
روشنفکران، محصلان پوهنتون تاجیک وهزاره
جریده شعله جاوید
مناطق شمالی تاجک نشین وهرات
جمعیت عوام( صدای عوام)
تاسیس1968
عبدالکریم فرزان
سوسیالیست اصلاح­طلب غیر الحادی(خداپرستان)
چند تن وکلا ولسی جرگه و محصلان پوهنتون
جریده صدای عوام
هرات
جمعیت سوسیالیست دموکرات( افغان ملت)
غلام احمد فرهاد
پشتون گرا و طرفدار افغنستان کبیر
نخبگان  و تحصیل کردگان پشتون
جریده افغان ملت
جمعیت دموکراتیک مترقی( مساوات) تاسیس1966
محمدهاشم میوندوال
سوسیال دموکرات (دموکراسی پارلمانی)
تعدادی از مقامات و کادرهای اداری دولتی
جریده مساوات
اتحاد ملی (زرنگار)
خلیل الله خلیلی عبدالحمید مبارز(نویسنده)
محافظه کار سلطنت­طلب
کادر های دولتی
جریده اتحاد ملی
ستم ملی
محمدطاهر بدخشی
مارکسیست-لینینست ضد   استیلای پشتون وطرفدار حقوق اقلیت های قومی
روشنفکران تاجک، هزاره و ازبک و ...
جریده ندارد
مناطق شمال وشمال شرقی
منبع: به نقل از رسولی(کشککی،صص168-182)
آزادی
 رسانه ها:آزادی یکی از اصول اساسی و پایه ای دموکراسی است. در زمان دهه دموکراسی  می توان وجود گونه های آزادی مشاهده نمود که یکی از آن آزادی رسانه های همگانی است. در فهرست بالا به تعدادی از این رسانه ها اشاره شده است که جنبه حزبی به خود دارد که در بطن آنها ها نشر ایده­یولوژی های شان به چشم می خورد. وجود رسانه های دولتی و حتی شخصی هم در این دهه در کنار رسانه های حزبی به غنامندی آن افزوده است. آزادی عقیده هم از سوی حکومت مورد حمایت قرار داشت.
آزادی مدنی- سیاسی: آزادی اجتماع و فعالیت های سیاسی مدنی نیز در آن زمان به صورت کامل آن وجود داشته است که می توان از 2000 تجمع و نشست اعضای حزب خلق افغانستان به عنوان نمونه نام برد. دولت به مردم حق داده بود تا بدون در جریان گذاشتن دولت دست به تجمع بزنند.[7] محصلان نیز در دانشگاه کابل دست به هرگونه اقدام مدنی و سیاسی میتوانستند بزنند که نمونه آن شکل گیری جریان اسلام گرایان را در انجینری کابل می باشد.
قانون مداری
در این دهه دو نکته از نگاه قانون مداری قابل بحث است اول اینکه در سال 1964م با دایر نمودن لوی جرگه قانون اساسی در قانون اساسی جدید به خیلی از اصول اساسی دموکراسی و آزادی شهروندی تاکید شده بود. شاه برای پایان دادن به حکومت خاندانش اعضای خانواده اش را با ماده 24آن از شرکت در قدرت باز داشت. که خود سبب ستیز داود خان روی این موضوع گردید. اصول قانون اساسی از طرف حکومت مراعات می شد. با آنهم شاه صلاحیت اصلی را برای خود حفظ نموده بود. در جریان که مبارزات سخت میان احزاب و گروه های گوناگون جریان داشت، قانون احزاب سیاسی به وجود نیامده بود که خود خلا در فعالیت های احزاب محسوب می شد. با آنهم به سبب اجرا و نیکویی قانون اساسی این دوره از نگاه قانون مداری دوره خوبی تلقی می گردد که لویی دوپری از محققان افغانستان شناس باور دارد که در منطقه بهترین و یکی از دموکراتیک ترین قانون اساسی در جهان اسلام بود.[8]
سکولایزم
در جریان دهه دموکراسی  رشد سکولاریزم چپ یکی از پدیده های بود که در جامعه افغانستان تازگی داشت و مردم را به گیتی گرایی فرا می خواند. کابل شهر مرکزی افغانستان شهری بود که جنبش های ایده­یولوژیک از این شهردر دهه دموکراسی ظهور کردند.[9] سکولاریست ها در این جریان با جریان واکنشی اسلام گرا های قرار گرفتند که متاثر از دانشمندان متفکر اسلامی چون سیدقطب، مودودی، شریعتی و مطهری ...بودند. بیشترینی تاثیر را دو متفکر اولی بر جریانهای اسلامی سنی و دو متفکر دیگر بر جریانهای اسلامی شیعی گذاشت. آنان در ادبیات حزبی خویش آرمان جامعه سوسیالیستی را که دین و آخرت گرایی نقشی در آن ندارد بیان می نمودند.
نهادهای دموکراتیک
دموکراسی نمی تواند بدون نهاد دموکراتیک سامان بیابد. از جمله نهاد های دموکراتیک که در این دهه توجه به بیشترین به آن می توان داشت وجود پارلمان را نام برد که در آن شخصیت علمی و سیاسی- ایده­یولوژیک چون مولوی خال محمدخسته( بیدل شناس)، غبار و حبیبی بر اساس انتخابات آزاد راه یافته بودند. تفکیک قوا به صورت واقعی از آنجایی که شاه صلاحیت انتصاب صدر عظم را داشت و خود از طرف مردم انتخاب نگردیده بود؛ وجود نداشت. اما نسبت به دولت های قبل در تاریخ افغانستان بیشترین ماهیت دموکراتیکی داشت.
4-    ادامه سرنوشت دموکراسی
بعد از کودتای محمد داود خان در سال 1973م او تمام قدرت را در دست گرفت و فعالیت احزاب، رسانه و گروهای سیاسی را لغو نمود که دموکراسی به گونه از استبداد فردی استحاله شد. با روی کار آمدن نظام سوسیالیستی در افغانستان باز هم نهاد دموکراتیک و ارزشهای دموکراسی به نابودی گراید، شهروندان زیاد بر اساس عقاید شان به قتل رسیدند و شیوه انتقال قدرت از شیوه مسالمت آمیز انتخابی به کودتاه های حزبی تنزیل یافت. دوران مجاهدین افغانستان نتوانست به یک ثبات سیاسی دست یابد و جنگ های داخلی باعث خیلی از نابسامانی ها در جامعه شد که فعالیت های آزاد گروه های غیر جهادی نابود گردید.
دوران حکومت طالبان توام با نقض حقوق فردی واساسی شهروندان همراه بود و حتی تا سرحدی نسل کشی ها و حذف اقلیت ها به پیش رفتند. نهاد های دموکراتیک چون قواه سه گانه، نهادهای مدنی و ارزش به حقوق اساسی و بشری شکل نگرفت و یک فضای استبدادی و توتالیتر به وجود آمد که دموکراسی یک واژه حرام تلقی می گرید. تا این که کنفرانس بن به این گسست سی ساله با دموکراسی نقطه پایان بخشید.
نقد بر دهه دموکراسی
یکی از نقد های می تواند نبود قانون احزاب باشد که فعالیت احزاب را از نظامندی و نظم گرایی بدور نمود بود. نقد دیگر عدم شکل گیری ثبات سیاسی در حکومت را نام برد که هفت بار کابینه از هم پاشیده و دوباره روی کار آمده است. از سوی هم فعالیت دوجناح اسلام گرا و سوسیالیست ها مدیریت درست از جانب حکومت نشد که باعث نبرد های بعدی در تاریخ افغانستان گردید. تلاش های که در دوران صدارت داود خان برای رشد اقتصادی افغانستان صورت گرفته بود در این دهه ادامه پیدا ننمود، اقتصاد که رفاه ملت را تامین نماید یکی از شرایط تحقق و استحکام دموکراسی در تمام جوامع انسانی می باشد که بدون آن نمی توان مردم با مشارکت قوی سیاسی در سیاست داشت که یکی از ملزومات دموکراسی است.
نویسنده: محی الدین فرهمند
ویراستار: میرویس رهجو


[1].شهرت ننگیالی، لوی جرگه،صلح و دموکراسی(مصاحبه­ها، پیام­ها و اعلامیه­های شاه سابق محمدظاهر)، ترجمه: کامکار ونصیراحمدنشاط، نشر میوند، پشاور1379هـ.ص 80.
[2] .یاسین رسولی، پاسخ سنت به سکولاریزم در افغانستان،نشر عرفان( ناشر: محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی)، تهران 1386،ص169.
[3] .یاسین رسولی همان،ص172 به نقل از(دهه قانون اساسی، صباح الدین کشککی).
[4].مجیب الرحمن رحیمی، نقدبرساختار نظام سیاسی افغانستان، انتشارات سعید،1389هـ.ش، چاپ دوم.
[5] . مجموعه مقالات برگزیده کنفرانس مبانی علمی و موانع نهادنیه شدن دموکراسی در افغانستان(دهه دموکراسی در افغانستان، راحله میرزایی)، انتشارات مرکز مطالعات استراتژیک،1388هـكش، ص155.
[6] .میرمحمدصدیق فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر،ج2،نشردرخشش،1371،ص698.
[7] . رسولی، همان(به نقل ازسلطانعلی کشتمند، خاطرات؛یاداشت های سیاسی و رویداد های تاریخی،ج1،کابل2002،صص160-161).
[8] .جمشید امیری، سرنوشت بدفرجام دموکراسی درافغانستان،انتشارات سعید،1389هـ.ش،ص98.
[9] .یاسین رسولی، همان،ص172.


۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

ملت شدن در افغانستان


مقاله را که نوشته شده؛ برگرفته از رساله «ماملت می شویم» می باشد، که به آن اضافات مهم دیگری هم به آن افزوده شده است. بزرگترین سوال که نزد همه ما مطرح می شود این است که چرا مردم افغانستان به این سرنوشت به نام کشور جهان سوم و عقب و وابسته دچار گریده است؟ چرا ما در این کاروان جهانی ترقی اندر خم و پیچ یک کوچه ایم؟
  آیا پیوند میان ملت شدن و ترقی و پیشرفت وجود دارد؟ جه باید کرد تا ملت شد، چه پدیده های پیوند دهند ما خواهد بود؟
ملت شدن پدیده بر خاسته در کشورهای زیر استعمار است، با ساختن این مفهوم مردم تلاش می کردند تا یک هویت بنام ملت را به وجود آورند و با این ساختن این چتر و سپهر همگانی به مقابله با استعمار بر می خواستند. این مفهوم بعد وارد کشورهای شد که خود جزو گروه دوم یعنی استعمارگر شد و دولت ها به مردم شان آگاهی و مفهوم افتخارات ملی را به خورد شان میداد تا با این وسیله حمایت آنان را با خود داشته باشند. ملت از واژه (national)انگلیسی گرفته شده و خود بیان گر جمعی از مردم ایست که دارای مشترکات و ارزشهای همگون باشند.
ملی گرایی سبب رهایی و آزادی تعداد زیاد از کشورها شده است. که می توان از الجزایر تا هند این روند را مشاهده نمود. ملی گرایان همزمان با آزادی، ملت را هم شعار می دادند تا به هدف شان دست یابند. ملی گرایی در شکل گیری ملت ها نقش اساسی داشته و خواهد داشت. ملی گرایی توانایی به حرکت در آوردن خیلی از جوامع را  مانند ایده یولوژی های دیگر چون لیبرالیسم، سوسیالیسم و بوم گرایی داشته است.
آری این مفهوم مطرح شد و ما مانند همیشه بعد از طرح شدن موضوع سراغ آن رفتیم تا خود مان را جدا از آن کاروان نیابیم. ملت شدن و ملت سازی و آزادی مانند ارزشهایی دیگر شعار ما شد و ما همیشه دیگران را بهتر از خودمان دانستیم و به آنان به دیده احترام و توام با شکست نفس خود مان برخورد نمودیم. گویا که ما توانایی آن کار را نداریم، آن کار بس مهم و به تعبیر خیلی از دوستان اندیشیدن. اندیشیدن کار کسانی دیگر است و ما باید آن اندیشه ها را بیاموزیم و مصرف کننده باشیم.
جالب به نظر می آید ما از آغاز مصرف کننده بودیم، مصرف کننده کالاهای اقتصادی و سیاسی و حالا باید اندیشه ها را هم مصرف کنیم. روشنفکران ما به خود آمدند تا خود را ملت تعریف کنند. خود را از کاروان تقلید دور ندانند و باید چیزی بسازند تا این با این مفهوم بگویم که در کاروان شما هستیم. به خصوص این که این مفهوم یک مفهوم مدرن در گفتمان سیاسی و فکری بشر امروز است.
سراغ کسانی رفتیم که اندیشیده بودند و آنان را ما توتم و نماد اندیشه می دانستیم به خصوص در خصوص ملت و ملت شدن . به آلمان سراغ گوتلیب فیخته را گرفتیم و گفتیم بدانیم که آنان مفهوم و پارادایم که مطرح کردند چه بوده و آیا ما با آن همخوانی داریم و نداریم؟ از بس که تعبیر دیگران برای ما مهم بود سراپا خود را تسلیم باور های دیگران نمودیم. مانند کسی که هر کار که می کند، سخت متوجه دیگران است تابدانند آنان چه فکر می کنند و با هر فکر خود را عوض می کند و سر آنجام متوجه می شود که به نقطه اول برگشته است.  فیخته ملت را مردم می داند که بر اساس فرهنگ کنار هم زیست داشته باشند. در میان فرهنگ به زبان از همه بیشتر توجه می نماید. مردم یک ملت است که زبان مشترک داشته باشند. دیدیم که ما یک زبان نداریم، بلکه در کتاب هایی درسی ما به صراحت نوشته شده که در حدود سی زبان در این مرزو بوم وجود دارد که مردم با آن سخن می گویند.
باور مان شد که ما با سی زبان ملت شده نمی توانیم، آلمان یک زبان دارد، فرانسه یک زبان دارد، این جا بود که در یافتیم که ما بر اساس اندیشه و دریافت فیخته نمی توانیم ملت شویم. همه ما باور ما شد و دیگر جز نا امیدی چیزی دیگر را ذغدغه نداشتیم.
سراغ کسانی دیگر رفتیم، در راه اندیشمند دیگری سبز شد، ارنست فنون با چنان قد رسایی که هم اندیشه اش رسا بود و هم بیانش. او تصویری دیگری برای داد، تصویری متفاوت از تصویر قبلی که داشتیم و گویا مانند منشور که یک تصاویر را ده گونه جلوه گر می سازد، به جلوه دیگری برخوردیم. ملت به مردم باید گفت که دارای خاطرات مشترک و حافظه مشترک داشته باشد. با تمام عشق و شور هیجان سراغ تاریخ رفتیم تا بیابیم که تا حد و اندازه خاطرات مشترک داریم؟ آیا آنها شیرین اند و یا مانند خاطرات جانکاه و  آزاردهنده ی بیاد آوردن آن فاجعه ی برای ما محسوب می شود. تفکر ما هم قیاسی و پیش داورانه، با همین دو تلنگر اندیشوی دیدیم که ما در تاریخ شاهد ایم بالای مردم افغانستان چه ظلم های که صورت نگرفته است، عبدالرحمن خان قتل عام های راه انداخته و تا سرحد نسل زدایی به پیش رفته است.  شاهان ما همه غرق در تاج و تخت بوده و گاهی هم با نام قوم بر قوم دیگر چه ظلم های که نکرده اند. قضاوت کردیم که یک قوم دشمن قوم دیگر است، باور مان شد که این خاطرات تلخ مارا چطور پیوند خواهد داد. غافل بودیم که همین شاه همتباران نژادی خودش راهم به خاک و خون کشیده است وبر کسی رحم نکرده است. غافل ماندیم که این چند سطر را به حافظه مان بسپاریم که آنان شاید شعار شان قومی بوده باشد و عمل شان برای قدرت است که خواهر و برادر نمی شناسد، عمل شان برای چیزی است که خودشان را بیگانه کرده است.
باز هم سراغ کسی را گرفتیم که با شعار ملت آریا برتر است، چه فاجعه تراژدی را خلق کرد که چشمان از دیدن آن حدقه در خواهد آمد و کسی را یارای  دیدن به اجساد سوخته و آتش گرفته یهود نبوده، همه از این وحشت فرار می کردند. آدلف هتلر قهرمان توتمی آلمان ملت را با نژاد مطرح می کند و می گوید مردم که دارای نژاد مشترک و تاریخ مشترک باشد ملت را خلق می کنند. او را نماد کامل اراده دانستیم و به او به عنوان ابر مرد نیچه نگاه کردیم و او همان تجلی ابر مرد نیچه بود. غافل از این که در پس آن ظاهر چه حقارت های که نخوابیده است.
باز دیدیم که ما از 55قوم ایم که اصل آن نژاد است. این بار هم باز خوانی اندیشه دیگران ما به زمین زد و به خود قبولاندیم که ملت شدن ما نمکن است و نباید ملت شدن را در سر پروراند. ملت باید یک نژاد باشد، از الگوهای عربی هم سود جستیم که یک نِژاد اند و از یک تبار اند.  در شگفت شدیم که چرا این همه برسی هایمان جواب نمی دهد، در شگفت شدیم که مگر از عجایب جهان ایم؟ مگر ما از این ها متفاوت ایم، شاید حتی در نوعیت مان هم شک کردیم.
نا امید شدیم و باز امید در میان نا امیدی سراغ مان آمد و به ما گفت که موریس دو ورژه همه این موارد را رد می کند و تعبیر جدید از ملت ارایه داده است. احساس کردیم که شاید دوا درد در داروخانه اندیشه و عقیده دورژه باشد. با چنان شوق تا دارو خانه او دویدیم که دیگر در آن تا دیر وقت نفس کشان بودیم و ما را یارای خواستن دارو نبود.
دیدیم که دارو این است که مهم نیست که مردم؛ تاریخ، دین، زبان و یا نژاد مشترک داشته باشد و یا هم نداشته باشد. مهم در ساختن ملت و ملت شدن این است که ما چگونه به این مفاهیم برخورد می نمایم. مهم برداشت ما است. آیا برداشت مردم  از این پدیده ها مثبت است و یا هم منفی؟ اگر منفی بود گلیم باید جمع نمود و میدان را ترک نمود. چنان اینبار گلیم را جمع نمود که دیگر حتی برای بار دیگر به این مفاهیم اندک تصور نباید داشت.
سراغ عقیده مردم را گرفتیم، سراغ قشر باسواد جامعه را گرفتیم، این طبقه ما را نا امید تر کرد و نا امیدانه به آن چه که در پاسخ شان ارایه داده بودند اندیشیدیم و مقایسه کردیم با دارو آقای دو ورژه. دیدیم که نزدیک 90٪ جوابات منفی است، آیا ما ملت شده ایم؟ نخیر. خسته و خیزان با این طرز تلقی با همه ی موارد برخورد نمودیم. یافتن راه ها دیگر بسته بود، از پیدا کردن راه برای تعریف خودما به عنوان ملت خسته شدیم. خسته گی هردم هشدار می داد.
فریاد از درون صدایی نحیف را فریاد می زد. اندیشیدن! اندیشیدن!
شروع کردیم به اندیشیدن و خود مان را پرچمدار پیامبر دانستیم که متفکر بزرگ غار حراست. خود را پرچمدار پیامبر دانستیم که راهی ساخته بود. راهی برای نجات بشریت، و این جاست که ما در راه او قدم بر داریم راهی نجات برای خود مان بسازیم. دیدیم که زبان در سویس به عنوان پیوند دهنده ملت اشتباه از آب در آمد، آنجا ملت سویس، چهار زبان و نژاد دارد. اما ملت اند، فرانسوی است، انگلیسی است، آلمانی است و هسپانوی است. فیخته دیگر این جا بی جواب بود، و مردم خودشان را ملت می دانستند و ملت بودند.
هندوستان ملت هندی اند. در آن جا ده ها بر داشت دینی و عقاید وجود دارند و می توان گفت که دیگر با وجود اقوام چون راجپوتی، پنجابی، چتی و غیره باز هم احساس ملت بودن چنان قوی است که مسلمان برای همیهن هندویش چه احترام که نمی کند. سویس هم چندین نژادی است که هتلر با تفکر نژادی اش به حافظ تاریخ پیوسته است.  دیگر دیدیم که بیدون نژاد مشترک هم می شود ملت شد و می شود با هم احساس همگرایی و همگونی کرد. دیدیم که اگر مردم هم به هم با دید منفی نگاه می کنند می شود ملت شد. افریقای جنوبی برای ما آموختاند که مبارزه می تواند این دید منفی را به دید مثبت تبدیل کند. امروز بعد از پیروزی ماندیلا سیاهپوستی، سفید پوستی را به دید دشمن و پایمان کننده حقوق شان نمی دانند و سفیدپوست هم به سیاهپوستی به عنوان موجود دسته دوم و سزاوار بردگی و ناتوان برای رهبری واداره جامعه نگاه نمی کند.
رواندا برای ما ثابت ساخت که هرقدر هم خاطرات ما تلخ باشد باز هم آموزنده است نه سوزنده، آنان آموختند که قبیله گرایی برای شان زهرمار است و باید آنرا به چیزی گوارای به نام مساله برای عبرت تبدیل نمودند. همه چیز به خود آن مردم برمی گردد، خود شان 8صد هزار همدیگر را نابود کردند و هوتو و توتسی باز هم بودند که به بچه هایشان می گفتند که اشتباه ما را تکرار نکنید.
باید بی اندیشیم و خود خود مان را تعریف کنیم، کسی دیگر ما را تعریف نخواهد کرد، بجز خود ما. تغیر را همان طور از خداوندج در قرآن به عنوان آموزه داریم، باید از نفس هایمان شروع کنیم. از اندیشه مان شروع کنیم. ملت که شروع به اندیشیدن می کند، آنگاه هیچ نیروی نمی تواند تکامل و ترقی او را متوقف کند. دیگر ما برای کسی دیگری کار نخواهیم کرد، آنگاه ما برای خود و به کمک دیگران تلاش خواهیم کرد. دیگر ما اسیر خواسته های کسی دیگری نخواهیم شد، بلکه برای منافع همگانی شب های مان را به روز خواهیم رساند. اولین قدم برای ملت شدن ساختن راه برای ملت شدن است  این با اندیشیدن برای تعریف خود مان شروع می شود. اولین پایه برای ملت شدن ما اندیشیدن است، نه اندیشیدن مفی باورانه، بلکه اندیشیدن مثبت اندیشانه.
پایه دوم برای ملت شدن مردم افغانستان، مبارزه است. ملت که با مبارزه خود را تعریف کند، آنگاه آن ملت برای همیش زنده خواهد بود چون مبارزه برای همیش وجود دارد. آری باید دید که چه برای مبارزه کردن با آن داریم. باید تولد مان با مبارزه باشد و مبارزه است که ما را از برکه زیستی به دریا زیستی هدایت می کند. ما برای همیشه آنگاه در حرکت خواهیم بود، برای همیشه جنبش و حرکت در جامعه ما خواهد بود و ما ملت پویا خواهیم بود.
مبارزه با قوم گرایی و قبیله گرای امری ضروری است، باید به تفکر قبیله گرایی به نام هایی پشتون، تاجیک و هزار و یا ازبک  و غیره مبارزه نمود. این همیشه برای کسانی که می خواهند ما را نابود کنند آله دست خوبی بوده تا با گل آلود کردن آب ماهی بیگیرند. از همین مجرا مورد دخالت کشور های دیگر قرار می گیریم که جز پیش بردن منافع شان به قیمت بدبختی ما هدف دیگری ندارند.
زن ستیزی متحجرانه جامعه را به رکود کشانده است، آنان لباس دینی هم به این موضوع می دهند در حالیکه با روح دینی ما کاملا در تضاد است. نگاه کنید عایشه بزرگترین دانشمند عصر خود است، تعداد احادیث زیاد از او روایت شده است. خدیجه تجار ایست که تکیه گاه روحی نیکو برای محمد بود.  مگر فاطمه زن نیست که او را محمد گرامی دارد. مگر زینب پرچمدار راه حق جویانه حسین را ادامه می دهد و در کوفه رهبر نهضت می شود که برادرش آنرا شروع کرده بود.
در ترقی هر جامعه زن به همان اندازه نقش دارد که مرد نقش دارد و ما این جا باید اشتباه قبلی مان را تکرار نکنیم، در تحولات و تغیرات بعدی زنان نقش هستوی و برابر با مردان را داشته باشند و به یاد داشته باشیم که این با مبارزه ما ممکن است و بس. با مبارزه زنان جامعه دست یافتنی است، کسی به کسی حقی را نمی دهد باید آن حق را خواست تا به دست آوریم.
تلاش برای خود کفایی اقتصادی به معنی امروز آن که همانان توانایی دادن وارایه تولید در بازار جهانی و کسب مقابل از این روند، باز هم ما را به مبارزه می خواهد با این باید خود مان را تعریف نماید. تا دیگر وابسته یک جانبه اقتصادی با کشوری نداشته باشیم که همیشه ما را از آن ناحیه که پاشنه آشیل ما شده مورد حمله قرار ندهد.
وقت آن رسیده که در مقابل باور ها و ارزش های بازدارنده تکامل و پیشرفت فرهنگی ما قد علم کنیم و به آنان نه بگویم. فرهنگ و ادبیات عامه ما را باور هایی احاطه کرده که نمی توان خود را توانا یافت و به توانایی خود به عنوان خلیفه خدا در روی زمین باور داشت. با این ضرب المثل ها ما چه باور خواهیم داشت:« پاهایت را به اندازه گلیم پدرت دراز کن»، « سال از بهارش پیداست»، « زن جفا و سگ وفا» «بعد از آب رفتن، بیل به دست نگیر» و « افغانستان سوته مسلمان»، آیا این باور های توده یی ما را به سویی انحطاط کامل نخواهد برد؟ وقت آن رسیده که « پاهایت را به اندازه گلیم پدرت دراز کن را به برای انسان مزر وجود ندارد»، «زن جفا و سگ وفا را با زن  سازنده تمدن است» و « بعد از آب رفتن، بیل به دست نگیر را با با همت بلند در مقابل طوفان بی ایست» تغییر دهیم. این تغییر با مبارزه تک تک از ما ها وجود دارد.
باید فلسفه که از دست ما چی برمی آید را کنار بگذاریم و باید باور که این کار ها تاثیر ندارد را کنار بگذاریم و باور داشته باشیم که تلاش هر فرد در این کشور مثمر ثمر خواهد بود، کافی است با این بینش تلاش کنیم.
تاریخ می تواند باز هم ما را به هم پیوند دهد، تاریخ که در آن ما افتخارات انسانی داریم بهترین پدیده ایجاد تعلق به همدیگر خواهد بود. تاریخ به معنی و مفهوم داشتن شخصیت هایی علمی چون ابن سینا، مولینا جلال محمد بلخی، خوشحال خان ختک و سیدجمال الدین افغانی؛ داشتن دانشگاه در حدود دوهزار و پنج صد سال قبل در کناره بودایی بامیان می تواند به عنوان داشته تاریخی ما را احساس عزت نفس و توانایی می بخشد.
ده ها مورد دیگر برای مبارزه وجود دارد که، نمی خواهم همه آنها را ذکر کنم.             
 در این جا مهم می دانم تا چند اصل را به عنوان مثلث ملت شدن ارایه نمایم. همه جا اگر دقت کنیم در تمام تغییرات اساسی این اصول نقش داشته و خواهد داشت. این اصول و مثلث راهکار ملت شدن دارای سه پایه و ضلع اساسی است، گفتن پایه و ضلع برای ضلع نزد خیلی از دوستان خیلی مناسب به نظر نخواهد آمد، اما آنچه که مهم است این است که هدف بیان ما نشان دادن اهمیت این ارزش ها و مفاهیم است. اولین ضلع این مثلث عشق است. عشق در روند ملت شدن میتواند نقش سازنده را دارا باشد. برتراند راسل در این مورد باور دارد که » یک ملت منظور به مفهوم واقعی آن نه تصنعی آن  بر اساس میزان اندکی از غریزه دوست داشتن{عشق} نسبت به هم میهنان و غریزه بیزاری از بیگانگان شکل می گیرد». ما هم با عشق به همدیگر ملت خواهیم. دیگر به نفرت های نهفته در دلهایی مان نه گفته و با عشق فریار آریم که ما می توانیم، ما پیروز می شویم و ما ملت خواهیم شد. آنگاه که عشق یکی از ان پدیده ها ایست که در دل های ما جوانه می زند و ما را به هم پیوند می دهد. دیگر شاهکار آفرین خواهیم. ملت ما دیگر شاهکار آفرین بشریت خواهد بود. گاهی از این که مهندسین و باستان شناسان امروز جهان اعلان می نمایند که ما قادر به بازسازی بت های فرو ریخته بامیان نیستیم به این نتیجه می رسم که عشق پیروان بودا به او داشته، آنان را واداشته تا یادگار از او برا ی خود شان بسازند.
در زندگی مواقع می آید که منطق عقل دیگر پایش می لنگد، آنجاست که باید منطق عشق که فداکاری، راستی و صداقت و آزادگی ایست قدم بگذارد. عشق در تاریخ بشریت همیشه شاهکار آفرین بوده است. 
شناخت پایه دیگر از این مثلث است. اگر دقیق به علت دوری های مردم افغانستان از همدیگر نگاه کنیم آنگاه در خواهیم یافت که آگاهی های نادرست از همدیگر و نبودن شناخت درست یکی از دلایل دوری مردم این کشور بوده است. تجربه من این را ثابت می کند شناخت باعث از بین رفتن خیلی از تعصبات و پیش داوری های اجتماعی در جامعه مان می شود. هر قدر شناخت مردم این کشور از همدیگر بیشتر گردد به همان میزان تلاش ها برای رسیدن به هدف ملت شدن کار مشکل نخواهد بود. شناخت همان طور که پایه اساسی اهداف ادیان است.  به خصوص زمانی که دین ما پیام اش با « اقرا» شروع می شود، اقرا یک مفهوم شناخت گریانه است که منظور از آن می تواند بخوان، تحقیق کن و شناخت بیاب و حقیقت گرا باش باشد. ملت افغانستان زمان می تواند خود را ملت افغان تعریف کند که شناخت مناسب وبیدون عقده های نهفته از همدیگر کسب کند. رسانه به عنوان رکن چهارم جامعه می تواند در ایجاد شناخت واقعی و مناسب از تمام اقشار جامعه در ایجاد این شناخت نقش اساسی را بازی نماید. رسالت رسانه های هدفمند خدمت به جامعه است تا این شناخت را به وجود آورند، و پرده های شناخت غیر واقعی و حقیقی را بدرند.
پایه دیگر تعهد انقلابی برای ملت شدن و ملت سازی است. هر کار بیدون وجود رسالت مندی و تعهد به نتیجه ی نخواهد رسید و این جاست که باید روشگران و نخبه گان دلسوز جامعه متعهد برای رسیدن به این آرمان و هدف شوند و خود را برای مبارزه در  این راه آماده نمایند.
در اخیر این نوشته را بیان جمله ما ملت شویم به پایان می رسانم. سپاس از همراهی همه عزیزان .........
موفق و کامگار باشید، ما می توانیم و ما پیروزمی شویم.