۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

ملت شدن در افغانستان


مقاله را که نوشته شده؛ برگرفته از رساله «ماملت می شویم» می باشد، که به آن اضافات مهم دیگری هم به آن افزوده شده است. بزرگترین سوال که نزد همه ما مطرح می شود این است که چرا مردم افغانستان به این سرنوشت به نام کشور جهان سوم و عقب و وابسته دچار گریده است؟ چرا ما در این کاروان جهانی ترقی اندر خم و پیچ یک کوچه ایم؟
  آیا پیوند میان ملت شدن و ترقی و پیشرفت وجود دارد؟ جه باید کرد تا ملت شد، چه پدیده های پیوند دهند ما خواهد بود؟
ملت شدن پدیده بر خاسته در کشورهای زیر استعمار است، با ساختن این مفهوم مردم تلاش می کردند تا یک هویت بنام ملت را به وجود آورند و با این ساختن این چتر و سپهر همگانی به مقابله با استعمار بر می خواستند. این مفهوم بعد وارد کشورهای شد که خود جزو گروه دوم یعنی استعمارگر شد و دولت ها به مردم شان آگاهی و مفهوم افتخارات ملی را به خورد شان میداد تا با این وسیله حمایت آنان را با خود داشته باشند. ملت از واژه (national)انگلیسی گرفته شده و خود بیان گر جمعی از مردم ایست که دارای مشترکات و ارزشهای همگون باشند.
ملی گرایی سبب رهایی و آزادی تعداد زیاد از کشورها شده است. که می توان از الجزایر تا هند این روند را مشاهده نمود. ملی گرایان همزمان با آزادی، ملت را هم شعار می دادند تا به هدف شان دست یابند. ملی گرایی در شکل گیری ملت ها نقش اساسی داشته و خواهد داشت. ملی گرایی توانایی به حرکت در آوردن خیلی از جوامع را  مانند ایده یولوژی های دیگر چون لیبرالیسم، سوسیالیسم و بوم گرایی داشته است.
آری این مفهوم مطرح شد و ما مانند همیشه بعد از طرح شدن موضوع سراغ آن رفتیم تا خود مان را جدا از آن کاروان نیابیم. ملت شدن و ملت سازی و آزادی مانند ارزشهایی دیگر شعار ما شد و ما همیشه دیگران را بهتر از خودمان دانستیم و به آنان به دیده احترام و توام با شکست نفس خود مان برخورد نمودیم. گویا که ما توانایی آن کار را نداریم، آن کار بس مهم و به تعبیر خیلی از دوستان اندیشیدن. اندیشیدن کار کسانی دیگر است و ما باید آن اندیشه ها را بیاموزیم و مصرف کننده باشیم.
جالب به نظر می آید ما از آغاز مصرف کننده بودیم، مصرف کننده کالاهای اقتصادی و سیاسی و حالا باید اندیشه ها را هم مصرف کنیم. روشنفکران ما به خود آمدند تا خود را ملت تعریف کنند. خود را از کاروان تقلید دور ندانند و باید چیزی بسازند تا این با این مفهوم بگویم که در کاروان شما هستیم. به خصوص این که این مفهوم یک مفهوم مدرن در گفتمان سیاسی و فکری بشر امروز است.
سراغ کسانی رفتیم که اندیشیده بودند و آنان را ما توتم و نماد اندیشه می دانستیم به خصوص در خصوص ملت و ملت شدن . به آلمان سراغ گوتلیب فیخته را گرفتیم و گفتیم بدانیم که آنان مفهوم و پارادایم که مطرح کردند چه بوده و آیا ما با آن همخوانی داریم و نداریم؟ از بس که تعبیر دیگران برای ما مهم بود سراپا خود را تسلیم باور های دیگران نمودیم. مانند کسی که هر کار که می کند، سخت متوجه دیگران است تابدانند آنان چه فکر می کنند و با هر فکر خود را عوض می کند و سر آنجام متوجه می شود که به نقطه اول برگشته است.  فیخته ملت را مردم می داند که بر اساس فرهنگ کنار هم زیست داشته باشند. در میان فرهنگ به زبان از همه بیشتر توجه می نماید. مردم یک ملت است که زبان مشترک داشته باشند. دیدیم که ما یک زبان نداریم، بلکه در کتاب هایی درسی ما به صراحت نوشته شده که در حدود سی زبان در این مرزو بوم وجود دارد که مردم با آن سخن می گویند.
باور مان شد که ما با سی زبان ملت شده نمی توانیم، آلمان یک زبان دارد، فرانسه یک زبان دارد، این جا بود که در یافتیم که ما بر اساس اندیشه و دریافت فیخته نمی توانیم ملت شویم. همه ما باور ما شد و دیگر جز نا امیدی چیزی دیگر را ذغدغه نداشتیم.
سراغ کسانی دیگر رفتیم، در راه اندیشمند دیگری سبز شد، ارنست فنون با چنان قد رسایی که هم اندیشه اش رسا بود و هم بیانش. او تصویری دیگری برای داد، تصویری متفاوت از تصویر قبلی که داشتیم و گویا مانند منشور که یک تصاویر را ده گونه جلوه گر می سازد، به جلوه دیگری برخوردیم. ملت به مردم باید گفت که دارای خاطرات مشترک و حافظه مشترک داشته باشد. با تمام عشق و شور هیجان سراغ تاریخ رفتیم تا بیابیم که تا حد و اندازه خاطرات مشترک داریم؟ آیا آنها شیرین اند و یا مانند خاطرات جانکاه و  آزاردهنده ی بیاد آوردن آن فاجعه ی برای ما محسوب می شود. تفکر ما هم قیاسی و پیش داورانه، با همین دو تلنگر اندیشوی دیدیم که ما در تاریخ شاهد ایم بالای مردم افغانستان چه ظلم های که صورت نگرفته است، عبدالرحمن خان قتل عام های راه انداخته و تا سرحد نسل زدایی به پیش رفته است.  شاهان ما همه غرق در تاج و تخت بوده و گاهی هم با نام قوم بر قوم دیگر چه ظلم های که نکرده اند. قضاوت کردیم که یک قوم دشمن قوم دیگر است، باور مان شد که این خاطرات تلخ مارا چطور پیوند خواهد داد. غافل بودیم که همین شاه همتباران نژادی خودش راهم به خاک و خون کشیده است وبر کسی رحم نکرده است. غافل ماندیم که این چند سطر را به حافظه مان بسپاریم که آنان شاید شعار شان قومی بوده باشد و عمل شان برای قدرت است که خواهر و برادر نمی شناسد، عمل شان برای چیزی است که خودشان را بیگانه کرده است.
باز هم سراغ کسی را گرفتیم که با شعار ملت آریا برتر است، چه فاجعه تراژدی را خلق کرد که چشمان از دیدن آن حدقه در خواهد آمد و کسی را یارای  دیدن به اجساد سوخته و آتش گرفته یهود نبوده، همه از این وحشت فرار می کردند. آدلف هتلر قهرمان توتمی آلمان ملت را با نژاد مطرح می کند و می گوید مردم که دارای نژاد مشترک و تاریخ مشترک باشد ملت را خلق می کنند. او را نماد کامل اراده دانستیم و به او به عنوان ابر مرد نیچه نگاه کردیم و او همان تجلی ابر مرد نیچه بود. غافل از این که در پس آن ظاهر چه حقارت های که نخوابیده است.
باز دیدیم که ما از 55قوم ایم که اصل آن نژاد است. این بار هم باز خوانی اندیشه دیگران ما به زمین زد و به خود قبولاندیم که ملت شدن ما نمکن است و نباید ملت شدن را در سر پروراند. ملت باید یک نژاد باشد، از الگوهای عربی هم سود جستیم که یک نِژاد اند و از یک تبار اند.  در شگفت شدیم که چرا این همه برسی هایمان جواب نمی دهد، در شگفت شدیم که مگر از عجایب جهان ایم؟ مگر ما از این ها متفاوت ایم، شاید حتی در نوعیت مان هم شک کردیم.
نا امید شدیم و باز امید در میان نا امیدی سراغ مان آمد و به ما گفت که موریس دو ورژه همه این موارد را رد می کند و تعبیر جدید از ملت ارایه داده است. احساس کردیم که شاید دوا درد در داروخانه اندیشه و عقیده دورژه باشد. با چنان شوق تا دارو خانه او دویدیم که دیگر در آن تا دیر وقت نفس کشان بودیم و ما را یارای خواستن دارو نبود.
دیدیم که دارو این است که مهم نیست که مردم؛ تاریخ، دین، زبان و یا نژاد مشترک داشته باشد و یا هم نداشته باشد. مهم در ساختن ملت و ملت شدن این است که ما چگونه به این مفاهیم برخورد می نمایم. مهم برداشت ما است. آیا برداشت مردم  از این پدیده ها مثبت است و یا هم منفی؟ اگر منفی بود گلیم باید جمع نمود و میدان را ترک نمود. چنان اینبار گلیم را جمع نمود که دیگر حتی برای بار دیگر به این مفاهیم اندک تصور نباید داشت.
سراغ عقیده مردم را گرفتیم، سراغ قشر باسواد جامعه را گرفتیم، این طبقه ما را نا امید تر کرد و نا امیدانه به آن چه که در پاسخ شان ارایه داده بودند اندیشیدیم و مقایسه کردیم با دارو آقای دو ورژه. دیدیم که نزدیک 90٪ جوابات منفی است، آیا ما ملت شده ایم؟ نخیر. خسته و خیزان با این طرز تلقی با همه ی موارد برخورد نمودیم. یافتن راه ها دیگر بسته بود، از پیدا کردن راه برای تعریف خودما به عنوان ملت خسته شدیم. خسته گی هردم هشدار می داد.
فریاد از درون صدایی نحیف را فریاد می زد. اندیشیدن! اندیشیدن!
شروع کردیم به اندیشیدن و خود مان را پرچمدار پیامبر دانستیم که متفکر بزرگ غار حراست. خود را پرچمدار پیامبر دانستیم که راهی ساخته بود. راهی برای نجات بشریت، و این جاست که ما در راه او قدم بر داریم راهی نجات برای خود مان بسازیم. دیدیم که زبان در سویس به عنوان پیوند دهنده ملت اشتباه از آب در آمد، آنجا ملت سویس، چهار زبان و نژاد دارد. اما ملت اند، فرانسوی است، انگلیسی است، آلمانی است و هسپانوی است. فیخته دیگر این جا بی جواب بود، و مردم خودشان را ملت می دانستند و ملت بودند.
هندوستان ملت هندی اند. در آن جا ده ها بر داشت دینی و عقاید وجود دارند و می توان گفت که دیگر با وجود اقوام چون راجپوتی، پنجابی، چتی و غیره باز هم احساس ملت بودن چنان قوی است که مسلمان برای همیهن هندویش چه احترام که نمی کند. سویس هم چندین نژادی است که هتلر با تفکر نژادی اش به حافظ تاریخ پیوسته است.  دیگر دیدیم که بیدون نژاد مشترک هم می شود ملت شد و می شود با هم احساس همگرایی و همگونی کرد. دیدیم که اگر مردم هم به هم با دید منفی نگاه می کنند می شود ملت شد. افریقای جنوبی برای ما آموختاند که مبارزه می تواند این دید منفی را به دید مثبت تبدیل کند. امروز بعد از پیروزی ماندیلا سیاهپوستی، سفید پوستی را به دید دشمن و پایمان کننده حقوق شان نمی دانند و سفیدپوست هم به سیاهپوستی به عنوان موجود دسته دوم و سزاوار بردگی و ناتوان برای رهبری واداره جامعه نگاه نمی کند.
رواندا برای ما ثابت ساخت که هرقدر هم خاطرات ما تلخ باشد باز هم آموزنده است نه سوزنده، آنان آموختند که قبیله گرایی برای شان زهرمار است و باید آنرا به چیزی گوارای به نام مساله برای عبرت تبدیل نمودند. همه چیز به خود آن مردم برمی گردد، خود شان 8صد هزار همدیگر را نابود کردند و هوتو و توتسی باز هم بودند که به بچه هایشان می گفتند که اشتباه ما را تکرار نکنید.
باید بی اندیشیم و خود خود مان را تعریف کنیم، کسی دیگر ما را تعریف نخواهد کرد، بجز خود ما. تغیر را همان طور از خداوندج در قرآن به عنوان آموزه داریم، باید از نفس هایمان شروع کنیم. از اندیشه مان شروع کنیم. ملت که شروع به اندیشیدن می کند، آنگاه هیچ نیروی نمی تواند تکامل و ترقی او را متوقف کند. دیگر ما برای کسی دیگری کار نخواهیم کرد، آنگاه ما برای خود و به کمک دیگران تلاش خواهیم کرد. دیگر ما اسیر خواسته های کسی دیگری نخواهیم شد، بلکه برای منافع همگانی شب های مان را به روز خواهیم رساند. اولین قدم برای ملت شدن ساختن راه برای ملت شدن است  این با اندیشیدن برای تعریف خود مان شروع می شود. اولین پایه برای ملت شدن ما اندیشیدن است، نه اندیشیدن مفی باورانه، بلکه اندیشیدن مثبت اندیشانه.
پایه دوم برای ملت شدن مردم افغانستان، مبارزه است. ملت که با مبارزه خود را تعریف کند، آنگاه آن ملت برای همیش زنده خواهد بود چون مبارزه برای همیش وجود دارد. آری باید دید که چه برای مبارزه کردن با آن داریم. باید تولد مان با مبارزه باشد و مبارزه است که ما را از برکه زیستی به دریا زیستی هدایت می کند. ما برای همیشه آنگاه در حرکت خواهیم بود، برای همیشه جنبش و حرکت در جامعه ما خواهد بود و ما ملت پویا خواهیم بود.
مبارزه با قوم گرایی و قبیله گرای امری ضروری است، باید به تفکر قبیله گرایی به نام هایی پشتون، تاجیک و هزار و یا ازبک  و غیره مبارزه نمود. این همیشه برای کسانی که می خواهند ما را نابود کنند آله دست خوبی بوده تا با گل آلود کردن آب ماهی بیگیرند. از همین مجرا مورد دخالت کشور های دیگر قرار می گیریم که جز پیش بردن منافع شان به قیمت بدبختی ما هدف دیگری ندارند.
زن ستیزی متحجرانه جامعه را به رکود کشانده است، آنان لباس دینی هم به این موضوع می دهند در حالیکه با روح دینی ما کاملا در تضاد است. نگاه کنید عایشه بزرگترین دانشمند عصر خود است، تعداد احادیث زیاد از او روایت شده است. خدیجه تجار ایست که تکیه گاه روحی نیکو برای محمد بود.  مگر فاطمه زن نیست که او را محمد گرامی دارد. مگر زینب پرچمدار راه حق جویانه حسین را ادامه می دهد و در کوفه رهبر نهضت می شود که برادرش آنرا شروع کرده بود.
در ترقی هر جامعه زن به همان اندازه نقش دارد که مرد نقش دارد و ما این جا باید اشتباه قبلی مان را تکرار نکنیم، در تحولات و تغیرات بعدی زنان نقش هستوی و برابر با مردان را داشته باشند و به یاد داشته باشیم که این با مبارزه ما ممکن است و بس. با مبارزه زنان جامعه دست یافتنی است، کسی به کسی حقی را نمی دهد باید آن حق را خواست تا به دست آوریم.
تلاش برای خود کفایی اقتصادی به معنی امروز آن که همانان توانایی دادن وارایه تولید در بازار جهانی و کسب مقابل از این روند، باز هم ما را به مبارزه می خواهد با این باید خود مان را تعریف نماید. تا دیگر وابسته یک جانبه اقتصادی با کشوری نداشته باشیم که همیشه ما را از آن ناحیه که پاشنه آشیل ما شده مورد حمله قرار ندهد.
وقت آن رسیده که در مقابل باور ها و ارزش های بازدارنده تکامل و پیشرفت فرهنگی ما قد علم کنیم و به آنان نه بگویم. فرهنگ و ادبیات عامه ما را باور هایی احاطه کرده که نمی توان خود را توانا یافت و به توانایی خود به عنوان خلیفه خدا در روی زمین باور داشت. با این ضرب المثل ها ما چه باور خواهیم داشت:« پاهایت را به اندازه گلیم پدرت دراز کن»، « سال از بهارش پیداست»، « زن جفا و سگ وفا» «بعد از آب رفتن، بیل به دست نگیر» و « افغانستان سوته مسلمان»، آیا این باور های توده یی ما را به سویی انحطاط کامل نخواهد برد؟ وقت آن رسیده که « پاهایت را به اندازه گلیم پدرت دراز کن را به برای انسان مزر وجود ندارد»، «زن جفا و سگ وفا را با زن  سازنده تمدن است» و « بعد از آب رفتن، بیل به دست نگیر را با با همت بلند در مقابل طوفان بی ایست» تغییر دهیم. این تغییر با مبارزه تک تک از ما ها وجود دارد.
باید فلسفه که از دست ما چی برمی آید را کنار بگذاریم و باید باور که این کار ها تاثیر ندارد را کنار بگذاریم و باور داشته باشیم که تلاش هر فرد در این کشور مثمر ثمر خواهد بود، کافی است با این بینش تلاش کنیم.
تاریخ می تواند باز هم ما را به هم پیوند دهد، تاریخ که در آن ما افتخارات انسانی داریم بهترین پدیده ایجاد تعلق به همدیگر خواهد بود. تاریخ به معنی و مفهوم داشتن شخصیت هایی علمی چون ابن سینا، مولینا جلال محمد بلخی، خوشحال خان ختک و سیدجمال الدین افغانی؛ داشتن دانشگاه در حدود دوهزار و پنج صد سال قبل در کناره بودایی بامیان می تواند به عنوان داشته تاریخی ما را احساس عزت نفس و توانایی می بخشد.
ده ها مورد دیگر برای مبارزه وجود دارد که، نمی خواهم همه آنها را ذکر کنم.             
 در این جا مهم می دانم تا چند اصل را به عنوان مثلث ملت شدن ارایه نمایم. همه جا اگر دقت کنیم در تمام تغییرات اساسی این اصول نقش داشته و خواهد داشت. این اصول و مثلث راهکار ملت شدن دارای سه پایه و ضلع اساسی است، گفتن پایه و ضلع برای ضلع نزد خیلی از دوستان خیلی مناسب به نظر نخواهد آمد، اما آنچه که مهم است این است که هدف بیان ما نشان دادن اهمیت این ارزش ها و مفاهیم است. اولین ضلع این مثلث عشق است. عشق در روند ملت شدن میتواند نقش سازنده را دارا باشد. برتراند راسل در این مورد باور دارد که » یک ملت منظور به مفهوم واقعی آن نه تصنعی آن  بر اساس میزان اندکی از غریزه دوست داشتن{عشق} نسبت به هم میهنان و غریزه بیزاری از بیگانگان شکل می گیرد». ما هم با عشق به همدیگر ملت خواهیم. دیگر به نفرت های نهفته در دلهایی مان نه گفته و با عشق فریار آریم که ما می توانیم، ما پیروز می شویم و ما ملت خواهیم شد. آنگاه که عشق یکی از ان پدیده ها ایست که در دل های ما جوانه می زند و ما را به هم پیوند می دهد. دیگر شاهکار آفرین خواهیم. ملت ما دیگر شاهکار آفرین بشریت خواهد بود. گاهی از این که مهندسین و باستان شناسان امروز جهان اعلان می نمایند که ما قادر به بازسازی بت های فرو ریخته بامیان نیستیم به این نتیجه می رسم که عشق پیروان بودا به او داشته، آنان را واداشته تا یادگار از او برا ی خود شان بسازند.
در زندگی مواقع می آید که منطق عقل دیگر پایش می لنگد، آنجاست که باید منطق عشق که فداکاری، راستی و صداقت و آزادگی ایست قدم بگذارد. عشق در تاریخ بشریت همیشه شاهکار آفرین بوده است. 
شناخت پایه دیگر از این مثلث است. اگر دقیق به علت دوری های مردم افغانستان از همدیگر نگاه کنیم آنگاه در خواهیم یافت که آگاهی های نادرست از همدیگر و نبودن شناخت درست یکی از دلایل دوری مردم این کشور بوده است. تجربه من این را ثابت می کند شناخت باعث از بین رفتن خیلی از تعصبات و پیش داوری های اجتماعی در جامعه مان می شود. هر قدر شناخت مردم این کشور از همدیگر بیشتر گردد به همان میزان تلاش ها برای رسیدن به هدف ملت شدن کار مشکل نخواهد بود. شناخت همان طور که پایه اساسی اهداف ادیان است.  به خصوص زمانی که دین ما پیام اش با « اقرا» شروع می شود، اقرا یک مفهوم شناخت گریانه است که منظور از آن می تواند بخوان، تحقیق کن و شناخت بیاب و حقیقت گرا باش باشد. ملت افغانستان زمان می تواند خود را ملت افغان تعریف کند که شناخت مناسب وبیدون عقده های نهفته از همدیگر کسب کند. رسانه به عنوان رکن چهارم جامعه می تواند در ایجاد شناخت واقعی و مناسب از تمام اقشار جامعه در ایجاد این شناخت نقش اساسی را بازی نماید. رسالت رسانه های هدفمند خدمت به جامعه است تا این شناخت را به وجود آورند، و پرده های شناخت غیر واقعی و حقیقی را بدرند.
پایه دیگر تعهد انقلابی برای ملت شدن و ملت سازی است. هر کار بیدون وجود رسالت مندی و تعهد به نتیجه ی نخواهد رسید و این جاست که باید روشگران و نخبه گان دلسوز جامعه متعهد برای رسیدن به این آرمان و هدف شوند و خود را برای مبارزه در  این راه آماده نمایند.
در اخیر این نوشته را بیان جمله ما ملت شویم به پایان می رسانم. سپاس از همراهی همه عزیزان .........
موفق و کامگار باشید، ما می توانیم و ما پیروزمی شویم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر