۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

نیایش فرهمند با خداوند


پروردگارا!
قلب ها خانه نفرت، مغز ها قصر تعصب، دست ها دشنه ء ها کشتن، زبان ها تیغ توهین، قلم ها تفنگ تحجر و چشم ها ابزار فریب است.
پروردگارا!
به من آموختی که پیروزی نهایی از عشق و حقیقت است و تمام نابسامانی ها با نیروی بزرگ عشق قابل حل است، این باورم را به تمام همرزمان ام هدیه کن.
پروردگارا!
در دنیا به من هر چه مشکلات است و نابسامانی است از بده اما عشق را هرگز از من نگیر. شاید روزی بدون غذا و هوا سر کنم ولی روزی که به انسان عشق نورزم و با او مهر نورزم بدون معطلی خواهم مرد.
پروردگارا!
شکر از تمام نعمات بزرگ ات  و یک نعمتت را هرگز به جا آورده نخواهم توانست و آن مهر و عشق بی آلایش همرزمانم و انسان ها ست نسبت به خودم که جز در اقیانوس بزرگ خداوند من وجود ندارم.
خدایا!
هنر را به ما دادی تسلی بخش درد ها و رنج های مان باشد ولی خودت را به من ده تا با وجود تو همه رنج ها و نابسامانی ها و نبرد ها را تحمل کنم. مبارزه  و نبرد با تو لذت به من می دهد که در هیچ جایی دنیا نتواسته ام آن را سراغ کنم.
خدایا!
در مبارزه ام تلاش، در تلاش ام امید و در امیدم عشق و عشق ام حقیقت ارزانی کن.
خدایا!
انقلاب ما را انقلاب عشق و مبارزه ما را مبارزه حقیقت بگردان. به ما، همرزمان ما، به انسانها بیاموز که دشمن را باید دوست داشت.
خدایا!
شاید همه خواسته هایم و نیاز هایم را از تو بگیرم ولی عشق و حقیقت را هر گز از تو نخواهم خواست تابگیری و آرزو می کنم که جوهره ما به سوی آن در تحول بگردان.                 شب1390/9/27

نیایش یک روح دردمند و تنها محی الدین فرهمند


پرودگارا!
به من آموختی که عشق در زندگی نیست، بلکه در زندگی کردن است.
به من آموختی که جهان را آنچنان که هست بپذیرم و آن چنان که می خواهم با مبارزه بسازم.
پرودگارا! 
به من آموختی که زندگی کنم حتی برای کسانی که مرا دوست دارند.
به من آموختی که عشق آن قدر لطیف است که قطره باران می تواند با آن سنگ کوهپایه ها وحشی را بشکافد.
پرودگارا!
به من آموختی که زندگی را مانند عسل و زهر بدانم که لذت اولی بدون تجربه دومی قابل احساس نیست
به من آموختی که همه را می شود باور نکرد ولی ترا نمی توان انکار کرد.
پرودگارا!
نمی توانم بودن را بدون کردن و اندیشدن باور کنم. اندیشه ام را برای توانستن و توانستن ام را برای کردن تمنا دارم.
به من آموختی که عشق را باید در عمق نگاه های انسانهای بی نوا جستجو کرد تا نگاه سرد معشوق.
به من آموختی که اگر بخواهم ترا دریابم باید به آغوش گرم انسان بپیوندم که سراسر بی نوا و بی کس است.
به من آموختی که باهوشی و توانایی واقعی من در راست و صادق بودن ام هست. زیرا بدون راستی، عشق و حقیقت این جهان به نابودی خواهد رفت.
پروردگارا!
به من آموختی که سادگی را پاس بدارم چون همه پیامبران ساده و راست بوده اند. و صدای آنها در زمان حال باشم.
به من آموختی که شناخت و فهم الهی در قلب های ماست و ما هرگز به درک آن در دنیا بیرون نیستیم.
به من آموختی که هرگز به تمنایی کس نباشم.
پروردگارا!
با عشق به من آموختی که کسانی را دوست بدارم و مهر ورزم که در قلب شان برای من جایی نیست.
به من آموختی که تفاوت عشق خدا نهاد و عادی و شیطان نهاد در این است که عاشق در کمال بی احترام معشوق احترام، در نهایت بی مهری معشوق عشق و در کمال دوری معشوق به او نزدیک است.
پروردگارا!
به من آموختی که عشق به تو زمانی میسر است که ما انسانها را دوست بداریم و عشق هدیه کنیم.
خدوندا!
به کسانی که عشق خدای را جدای از عشق انسانی می دانند بفهمان که در اشتباه اند.
خداوندا!
مگر می شود تو از شکستن کعبه سنگی ناراحت شوی، ولی از شکستن دل که خانه معنوی توست ناراحت نشوی. و کسانی که عاشق تو بودن را ادعا دارند، دل های را می شکنند که تو ثروت و ارزش آن هستی. مگر این شکستن تو نیست!
خداوندا!
در عجبم که کسانی مدعی راه کسانی اند که اگر آنان زنده شوند با دیدن حالت شان نزد تو گلایه خواهندکرد.
خدواندا!
تو گفتی که معیار فضیلت تقوا، دانش و عشق است که حقیقت اند، اما ادعا راهیان تو در نام است و نشان!
خداوندا!
برای یک انسان بی نوا و تنها چه چیزی را داده ای تا با آن زندگی کند؟ جواب آن تو هستی خدایا!
خدواندا!
به من قدرت و توانایی پاسخ و تلافی عشق عزیزانم را که سراسر مرا متوجه اند واندی از من غافل نیست را هدیه کن.

شب4/10/1390(هرات)

نیایش نیمه شب


نیایش نیمه شب
خدایا!
نمی دانم که دردهای که به من دادی را چه بنامم نعمت و یا حکمت ولی از دو گزینه خارج نیست.
خدایا!
چشمان من چنان لغزنده است که تاب نگاه کردن به هستی را ندارد، اگر نگاه کنم نشود که من اشتباه نگاه کنم.
خدایا!
زندگی را در چه معنی کنم، به اسارت، آزادگی، همنوع دوستی، همیاری، برایری، عدالت و حقیقت. اگر در تو معنی کنم بدون شک درست معنی خواهد شد.
خدایا!
متشکرم که دردمندم، چون وجود درد مرا مطمین می سازد که زنده ام. و باید برای خلاصی رنج و جهل از وجود بشریت تلاش نمایم.
خدایا!
پیامبرانت را در میان رنج و درد پرورش دادی تا برای تحمل دردهای بزرگتر آماده شوند.
خدایا!
زنده بودنم، بدون عشق ورزیدنم به هستی بی معنی است.
خدایا!
نمی توانم بپزیرم که انسان بد است، انسان مجموعه از خوبی ها و بدی هاست. مایل ام که با خوبی های شان آمیخته شوم و با اهریمن وجود شان مبارزه نمایم.
خدایا!
تنهای ام را تنهاتر بگردان، چون ترا بهتر می توانم در کنار خودم احساس کنم. انسان گرای ام را انسان عاشق تر بگردان چون تو در دلهای انسان ها بیشتر قابل دسترسی!
خدایا!
نجوا های درون ام را تو به کمال برسان، چون شیطان در کمین است تا مرا بفریبد.
شب 10/10/

۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

داستان نبرد انسان

دوستان فرهيخته و علاقه مند داستان نبرد انسان را مي توانيد رايگان از سايت محترم ذيل دانلود نمايد.


http://links.rapidbaz.com/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8+%D9%87%D8%A7+%D9%88+%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%A7%D8%AA:%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%8A+%D8%A7%D9%84%D9%83%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%8A%D9%83%D9%8A:213488:%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8+:++%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF+%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86.html و همچنانhttp://www.parsbook.org/1390/09/nabarde-ensan.html

نامه محي الدين فرهمند به رهبر آفريقاي جنوبي نلسون مانديلا


به نام خداوند آزادی و برابری                            
به نلسون ماندیلا روح استقامت و ایثار
نمی دانم با چه زبانی درود و تمنیاتم را تقدیم روح استقامت و پایمردی نمایم. اما به هر صورت سلام مرا که از تبار مبارزه و نبرد با نابرابری ام پذیرا شوید. ساختن دنیا جدید و نو کار بس دشوار و مشکل است و اما مدت دراز زندان شما ایمان نا به پیروزی مستحکم کرده است و بیشتر آماده برای یک نبرد دور و دراز نموده است. کشور که من در آن ساکن و هزاران انسان چون من شب و روزش را به پایان می رساند کشور ایست که از دیر باز تاریخ را به خود متعلق دانسته که به 5000سال قبل از امروز می رسد. اما نسل معاصر ما که از سه قرن به این طرف شکل گرفته دست آورد چندان نداشته است و همیشه مورد استعمار غیر مستقیم و مستقیم ابر قدرت های جهان قرار گرفته است. گاهی انگلیس و گاهی روس و زمانی هم کشورهای همسیایه و حالا امریکا در این کشور خانه و مسکن گذیده و می خواهد از این جا آسیایی میانه و جنوبی را زیر کنترول و وارسی قرار داشته باشد. این مشکل امروز و اساسی مانیست، مشکل اساسی ما این است که ما ملت واحد و ملت به معنی واقعی آن نیستیم و از این جا همه بد بختی های ما نشات می گیرد و ما به گودال های تعصب و قوم مداری و تبعیض اسیر ساخته که هیچ کس را یارای بیرون شدن از شر نیست. ملت باید در مقابل هم احساس همگرایی و تعلق کند و در غم و شادی هم شریک باشد. در حالیکه ما در شادی های یک قوم و مذهب غمین و در غم های شان شاد می شویم. اگر ما بخواهیم آزاده زندگی کنیم این کار بس مشکل است چون ما از هم پاشیده هستیم و نمی توانیم کنارهم به نبرد بپردازیم. تصور ما بر این است که اگر ما آن طرف دیگر را شکست دادیم ما برنده ایم! برنده ای که داریم یک عضو بدن خود را می خوریم و تصور می کنیم که از ما نیست. به جاده ها قدم زدن برایت کار بس مشکل خواهد بود چون تماشایی صحنه های دلخراش انتحار و انسان کشی قلب ات مانند یک وزنه محکم می کوبد و می شکناند. کودکان ما برای یک روپیه هزار زار و بیداد می کند ولی ثروت مندان ما خیال اش به این مسایل کاملا بی گانه است. همه چیز اش شده پول و ثروت بی شرافت که احساس انساندوستی در فرهنگ آن معنی ندارد. به یک گدا وقتی سر می خوری و آنرا با عشق به آغوش می کشی تازه می فهمی که چقدر درد و رنج پنهان دارد و درک می کنی که چهره واقعی از خود بی گانگی پول (پول زده) را مشاهده می کنی.
ماندیلا عزیز! به مردم خود چگونه بفهمانیم که ما می توانیم و ما پیروز می شویم. به مردم خود چگونه بفهمانیم که ما همه یک شهروند این کشور ایم وآزادگی و تکامل ما شرافت و پیروزی ماست. در این روز های به سخت ترین سوال زندگی ام و در عین حال همرزمانم به سخت ترین سوال راه شان مواجه شده اند و آن این که «چه باید کرد؟» در این راه باید سخت به پیکار و نبرد پرداخت و از هیچ اهریمن و شیطان نباید ترسی به دل راه داد.  ما زندانیان عشق انسانی ایم که برای آزادگی و عشق که حقیقت اند مبارزه می کنیم. شاید راه که در پیش داریم به این زودی ها فتح شود و یاهم دیر وقت بعد فتح شود. دنیا از صداقت تهی تر از روز قبل شده و این امر دنیا ما را تهدید می کند. از این جهان که انسانها ساکن آن اند، عشق، صداقت( راستی) و حقیقت را بردارید و آن گاه این جهان خودش نابود می شود. راستی و صداقت از زندگی بشریت رخت بر بسته است  اگر مانع سفر آن نشویم دیگر به این دهکده ما بر نخواهد گشت و ما به باد نابودی خواهیم رفت. قدرت غیر اخلاقی در جهان به فساد و تباهی جوامع بشری انجامیده است. دیگر برادر به خواهرش اعتماد ندارد و به دید شک و قدرت مدارانه نگاه می کند. برای قدرت همه چیز قربانی می شود؛ زندگی انسانها، شرافت، راستی، حقیقت و از همه بدتر انسانیت. مگر تو نبودی که برای قدرت اخلاقی ات برای بار دوم از نامزد شدن به مقام ریاست جمهوری خوداری کردی! ما بودیم که از این کار تو در وجود شعف درونی  احساس کردیم و باور ما شد که اخلاق در سیاست نمرده است. عشق در سیاست نمرده است . ما در این جا باور داریم که اگر یک انسان به تکامل و معنویت برسد در تکامل همه بشریت نقش و تاثیر دارد. ما می خواهیم این نوع نگرش را از این جا شروع کنیم و با همیاری همه انسانی اندیشان به جهان برسیم.
ماندیلا عزیز!
ما در این جا ادعا مسلمان بودن زیاد داریم و مسلمان واقعی خیلی کم. سیاست ما با شعار اسلامی رنگ مذهبی به خود گرفته است ولی دردا که سیاست واقعی اسلام که جوهره انسانی داشت از دایره ما رخت بر بسته است. آنان بعد پیامبر آمدند به ما سادگی و راستی را جوهره سیاست ما معرفی کردند، یک آن نماد صداقت بود  ودیگری با تمام شوکت یک امپراطوری روی حصیری خرما شب وروز خلافت را می گذراند. و امروز یک کارمند ساده با ده محافظ در شهر قدرت نمایی می کند و ادعا دارند که ما امنیت این کشور را تامین می کنیم باورت می شود وقتی کسی امنیت خودش را نتواند بگیرد از مردم را خواهد گرفت؟ دیگر نماد تساهل است که غرب به شیوه تبلیغاتی آن به عنوان پلورالیسم یاد می کند. یکی دیگر از چهره های بیاد ماندنی اسلام نماد حکمت است و اوست که می خواهد فیلسوفشاه را در عمل پیاده می کند. همه عدالت را ارزش محوری میدانند.
ماندیلا عزیز!
جهان ما به خصوص جامعه ما از اخلاق فاصله گرفته اند و هردم اخلاق را چون یک چیز زشت از خود دور می کنند. بی گانه اند که چرا برادر به خواهر و خواهر به برادر بی باور و بی اعتماد است. به بی نوایی سر خوردم و دیدم که یک کودک معصوم است و ندای درون ام گفت باید این دوتا سیب که داری با او بخوری. به او نزدیک شدم و به او سیب را با محبت تقدیم کردم. نمی دانی چه کار کرد؛ سیب را چندین بار به من باز گرداند. دلیل وعلت اش این بود که به عشق و محبت انسانها بی باور شده و هردم این بی اخلاقی این احساس ها را ترویج می کند. جهان من همان دم تاریک شد و احساس کردم که ما چقدر بی اخلاق و بی باور به انسانیت شده ایم. چشمان ما را بدی ها به قدر پرده شک داده که عشق و راستی انسانهای دیگر را نمی توانیم مشاهده کنیم. برای شفایافتن شما دعا و نیایش خواهیم کرد، حضور با عشق و راستی شما ما را بیشتر قوت خواهد داد. سخن گفتن از این مسایل بس زیاد است و نمی توانم برایت بنویسم. و نهایی ترین جمله ام را می نویسم:« دیگر بس است».
با تقدیم عشق و درود
محی الدین فرهمند(1390/9/29)

۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

نیایش در مورد شکست و پیروزی


به ما انسانهای که در مسیر انسانیت و حقیقت قرار داریم، امید به پیروزی ، ترس از نا امیدی و توانایی استقامت را ارزانی کن.
انقلاب جز تو نیست؛ در عشق تویی، در عقل تویی، در حقیقت تویی و پیروزی ما هم تویی.
پروردگارا!
ما دست پرورده عشق ایم و عشق تویی، توانایی تغیر شکست ها را به پیروزی و توانایی تغیر منفی اندیشی ها را به مثبت اندیشی ها تو ارزانی کن.
پروردگارا!
شکست چیزی است که ما را در مسیر پیروزی قرار می دهد و اما نا امیدی ما را در مسیر نا بودی. شکست که به ما بیاموزاند که چگونه شکست دهیم را ارزانی کن.
پروردگارا!
از تمام امتحانات چون؛ مکتب، دانشگاه، پدر و مادر اگر پیروز به در نیایم نا امید نیستم و لی از امتحان تو و انسانیت اگر پیروز به در نیایم در آن صورت من دیگر نخواهم بود. تو پیروزی در امتحان بزرگ انسانیت و خودت را ارزانی کن.
پروردگارا!
دانش را ندانستم که چیست ولی همیشه در مسیر حقیقت یابی خواهم زیست. علم را ندانستم ولی با حکمت خواهم زیست که نهایت تمام علوم و دانش است.
پرودگارا!
به نا امیدی ما امید، به ترس ما شهامت، به بی باوری ما ایمان تاریخی، به مغر ما اندیشه ، به زبان سکوت ، به چشم حقیقت و به دلهای ما حقیقت را جاگزین کن.              سی ام عقرب 1390  محی الدین فرهمند