۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

سرابی در «نیلوفر آبی»


نیلوفر آبی، مجموعة شعر کوتاهه، محی الدین فرهمند، 55 شماره شعر
عمران راتب
مینی مالیزم، مقوله یی است، جوان و تازه. عمر این مقوله به معنای معترف کلمه، بیشتر از چهل سال نمی شود. با آن هم، نقد نویس امریکایی، ریچار وُلهایم بود که برای بار اول در دهة شصت میلادی در ستایش و پشتیبانی از ریزه گرایی، نوشت: «اندک بسیار است.»
باری، اگر در پیرامون ریزه گرایی تدقیق و تفحصی کرده باشیم، در خواهیم یافت که در زمانه های خیلی ها دور هم می شود رد پایی از این نوع پرداخت در ادبیات را در یافت. به نظر می رسد که خواستگاه ریزه گرایی در ادبیات، چه در نثر و چه در شعر، خاور زمین بوده است. در ادبیات کهن چین و به ویژه جاپان، ساختار ریزه گرایی را می توان با اسم و رسم «تانکه ها» شناخت. گفته می شود که نوع شعر«تانکه»  هزار ها سال قبل از امروز، شعر ویژة امپراتور ها و خانواده های آن ها بوده.
«تانکة» جاپانی در کلیت، از سی و یک آوا-نماد ساخته شده و اغلب دارای پنج مصراع می باشد. در جاپان، برای مدت زمان زیادی «تانکه» ساختار حاکم بر بیشترینه نوشته ها وبه خصوص شعر بوده. بعدها زمانی که ابعاد سیطرة این پدیده پهنا یافته و در سرزمین های دیگر راه پیدا می کند، در کشور مادر، نوزاد دیگری شاخ و پنجه کشیده و میراث بخور «تانکه» می شود: «هایکو». «هایکو» که خود از «تانکه» زاده شده است و می توان آن را فرزند «تانکه» شمرد، با اندک تغییراتی همان راه رفتة «تانکه» را دنبال نموده و بر سبک ريزه گرایی و کوتاه سرایی در شعر، پای می فشارد.  شعر نوع «هایکو» نه وزن دارد و نه قافیه، که آن را متشکل از 17 هجا(آوا-نماد) می دانند.
«هایکو»، ساختاری که امروزه دیگر دامنش را از قلمرو نثر برچیده و به شعر اکتفاء نموده است، کلیتی است مستقل. با جلوه های کوتاه، عاری از تکلف و اغلب ژرف. هدف آفرینندة شعر «هایکو»، پدید آوردن همین کلیت مستقل است؛ کلیتی که قسمتی و پاره یی از هیچ چیز دیگری نیست.
شعر «هایکو»، کلیتی است که در عین کوتاهی خود، موضوع مستقل را پیش کشیده، ارائه می دارد. وحدت موضوعی در شعر «هایکو» را می توان به عنوان یکی از ویژه گی های آن قلمداد کرد.
***
مجموعة شعری «نیلوفر آبی» که به تازه گی ها در دسترس من قرار گرفته است، متشکل است از اشعاری با درونمایه های کم وبیش گونه گون، که اغلب با ساختار «هایکو» آفریده شده اند؛ چنان چه محی الدین فرهمند نویسندة این مجموعه، در آغاز تصریح می دارد: «مجموعة شعر کوتاهه»
اشعاری که در مجموعة منظوم «نیلوفرآبی» جای گرفته اند، از رهگذر ساختار، به ظاهر، می توان در قالب آزاد عروضی «هایکو» و یا «کوتاهه» نام شان داد. به لحاظ محتوا اما، در این مجموعه شعر هایی را می توان یافت که چندان هم با شالودة سبک «هایکو» همخوانی ندارند. به عنوان نمونه، در شمارة 45 این مجموعه شعری جای دارد که از پنج مصراع ساخته شده، که هر مصراع، محتوای جداگانه و ناهمگونی را دنبال کرده اند. زمانی که شعر این شماره را می خواندم، به یاد آن گفتة نغز عامیانه افتادم که می گوید: «کوه به کوه نمی رسد، وانگهی دریا شود.»!
و بگذریم از این که بعضی از شعر های این مجموعه، از نگاه ساختاری نیز «کوتاهه» نمی توانند باشند و حتا پا به عوالم شعر بلند گذاشته اند. شعر شماره 55 را که آخرین شمارة شعری این مجموعه نیز است، می توان نمونه یی از این گونه اشعار ذکر کرد که سرتاپا، از 69 مصراع ساخته شده است.
از این ها که بگذریم، می رسیم به درونمایة اشعار این مجموعه. عرفان را در بیشترینة این اشعار می توان به عنوان الهام بخش و چشمة زایندة این مجموعه دریافت؛ طوری که واژة «خدا» در کمتر شمارة این مجموعه غیبت دارد. آن جایی هم که حضور این واژه به چشم نمی خورد، واژة «مهر» را می توان دید که به راحتی می شود «خدا» را جایگزین آن کرد. هنگام ملاقات با «نیلوفر آبی» هرزمانی که در فاصله های نه چندان دور «خدا» به سراغم می آمد، دلم می خواست با «حسین پناهی» همنوا شده وبگویم: «بیاکه یک روز به قبرستان نیچه برویم. روی مزار نیچه دو دسته گل بابونه بگذاریم و بگوییم: ما از دیار زردشت آمده ایم، پیامبری که خدایش هرگز نمی میرد.»
خالق «نیلوفر آبی»، به نظر می رسد که نخواسته مجموعة شعری اش از عوالم عرفان فراتر رود. گاهی هم که «نیلوفر» سیر و سفر هایی بیرون از قلمرو عرفان داشته، به خوبی پشت پرده را می توان دید که بازهم عرفان همه جارا آذین بسته است. برهمین مبناء، مجموعه هرازگاهی خیلی ژرف بین و درونگرا می شود؛ با خواننده از وحدت الوجودی عرفانی سخن می گوید و این که چه سان خدا در او جاری و او، در خدا محو می شود. همچون مولانایی که خودش را در وجود مرید و مرداش شمس، تحلیل یافته دید و دریافت که خود، همان شمس است. این در حالی است که «نیلوفر آبی» هنوز هم پروایی آن را ندارد که مورد طعن مولانا قرار گیرد؛ «نیلوفر» شگوفه هایش را برروی مقولاتی باز کرده و از «بودن» و «شدن» هایی می گوید که فیلسوف های استدلالی ودر پیشاپیش آن ها هگل، سخت به آن ها چسپیده اند. بی خبر از این که خداوندگار بلخ بسیار قبل تر از این، حسابش را با آن ها تصفیه نموده است: «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبی سخت بی تمکین بود.»
«نیلوفر آبی» در آغاز، با روزنه یی که به سوی روشنایی بازشده می بیند، به صورت تلویحی به «فروغ فرخزاد» خرده می گیرد، آن جا که فرخزاد گفته است: «نه چراغی ست در آن پایان/هرچه از دور نمایان است/شاید آن نقطة نورانی،/ چشم گرگان بیابان است.» و نیلوفر می شگفد: «شب همه تاریک نیست/نور چشمک ستاره،/پرتو خورشید از مهتاب/تا افق های دور دیدنی است./مانند گل های سبزه زار سبز،/به سپیدی نور فردا ایمان باید داشت.» (شعر شماره چهار)
اما زمانی که در دل گل بوته های «نیلوفر» اندکی پیش می روی، می بینی که عمر این روزنه بسی کوتاه تر از آن بوده که انتظارش را می بردی. به راستی که در چند صفحه بعد و در شعر شماره هجده، یک باره می بینی که آن امید بخشی ها و نوید بخشی ها، جای شان را به نوع بدبینی و گاهی هم حتا پوچ گرایی داده اند: «حقیقت در می کوبد،/ نجوایش ملتمسانه است/ پاسخش دهید، شاید که/ وداع دیدار تان با او باشد.» و الا روزنه یی که از جنس نور است و زیبایی، انسان در قلمرو آن هیچ گاهی با «حقیقت» وداع نمی کند. و برهمین سیاق، بار دیگر در شعر شماره 47 «نیلوفر»، پژمرده گون نجوا دارد: «همه سرابی بیش نیست/همه سایه های ناپایدار همیشگی است/و تو ای حقیقت/«خدا»/ رهایم نکن.»
در کنار عرفان که بینش مسلط و نافذ بر مجموعه است، فلسفه نیز جای پای خودش را در این دفتر دارد. «نیلوفر آبی» در عین «آبی» بودنش، گاهی رنگ و بوی فلسفی را نیز به خود می گیرد که در چنین فرازهایی، گاهی با لغزش هایی نیز همراه شده است. به گونة مثال، شعر شماره 22 دچار نوعی تناقض گویی فلسفی شده است، آن جا که «باریدن» و «پرواز» را دو فعلی از خاصیت های جوهری «باران» و «شاپرک» می داند. حال آن که از رهگذر فلسفی، این اصل نامعتبر است. چه، سرانجام محتوم هر ابری، ناگزیر «باران» نیست ودر صورتی هم که «ابری» به «باران» استحاله می یابد، از وجود خودش ساقط می گردد. در حالی که در خصوص «شاپرک» و «پرواز» این گزاره ناصادق است. «شاپرک» و«پرواز» دو پدیده یی اند که تعریف وضعیت شان در چرخة اصل «علیت» نمی گنجد، چه، چون هردو می توانند در عرض یکدیگر و یا در عین زمان موجود باشند. در صورتی که اصل «علیت» فلسفی در مورد «ابر» و «باران» همیشه طولی است؛ یعنی حدوث یکی، در طول و یا در امتداد وجود دیگری اتفاق می افتد.
از عرفان و فلسفه که بگذریم، مسیر سومی را که «نیلوفر آبی» در پیش گرفته است، همان مسوولیت «هنر برای هنر» است. یعنی خالق «نیلوفر» از یاد نبرده که در یک اثر هنری، جنبة زیبایی شناختی و خلق ارزش های صرفاً هنری نیز یکی از ويژگی های مثبت، بلکه رسالت آن است. اما همان طور که به نظر می رسد، توجه «نیلوفر» به این سمت در تناسب با دو جنبة یاددهانی شده، کمتر است.
حرف آخر این که، مجموعة «نیلوفر آبی» تنها واژه یی را که همپای واژة «خدا» به تکرار از آن استفاده نموده است، وشاید بیشتر از آن، واژة خود «نیلوفر» است. به نظر می رسد که آقای «فرهمند» عنوان «نیلوفر آبی» را آن گاه بر این مجموعة شعری اش برگزیده بوده که مجموعه، از هرنگاه به پایة کمال رسیده بوده و فقط با خواندن سرتاپای مجموعه و ملاقات های تکراری با واژة «نیلوفر» است که راز گزینش عنوان مجموعه، هویدا می گردد. «نیلوفر» زیبا و به جا ترین عنوان برای مجموعه می تواند باشد، اما این که «آبی» چرا، چرایی آن باشد تا توضیح خود نویسندة مجموعه.

و آخر تر هم این که، اگر خواسته باشیم گفته های خود را در خصوص «نیلوفر آبی» به فرجام رسانیم، در آخرین گام می باید گفت که این مجموعه، در ضمن این که نارسایی ها و خام گشتی هایی دارد، جذابیت های نیز دارد و از بابت نویسندة آن، در صورت ادامه دادن فعالیت هایش، امیدبخش است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر