۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه

نامه به خداوندج (محرومان تاریخ)



بنام خدای عدالت و حقیقت
این نامه ام را برای این نوشتم چون گفتن این گفتنی ها برای انسان های که در اطراف ام زندگی می کند سخن بیهوده و هرز است. و دلم بدون گفتن این گفتنی ها آرام نمی گرفت و باید به کسی می گفتم و می نوشتم . از مردمی می خواهم سخن بگویم که خیلی فراموش شده است و می خواهم توضیح بدهم که چرا فراموش شده است. و این فراموشی به چه معنی و مفهوم است. دردم و احساس ام که نعمت است که از تو برایم از همه بیشتر رسیده است ، مرا وا داشت تا به زبان از بی زبانی با خودم سخن بگویم و من در حقیقت جز توام که از تو جدا شده ام.
تاریخ همیشه ادعا را بر این دارد که جز حقیقت و واقعیت چیزی نیست. و تاریخ برای انسان ها خیلی مهم و ارزشمند است و در آن می توان زندگی را لمس کرد و دریافت که بشر چه سرنوشت را گذرانده است و به اثر آن عملکرد های که در تاریخ انجام داده است چه نتایج به دست داده است. و تاریخ می خواهد بگوید که چرا ما خوب و بد داریم و برای چه ما به انسانهای خوب و به بعضی هم بد می گویم. معیار قضاوت ما چیست؟ آیا ما تاریخ را به عنوان حافظه زندگی مان بدانیم ، که گذشته گان ما شب و روز زندگی شان را چگونه سپری نموده است و به چه دست آورد های رسیده است. اما تاریخ فراتر از این سخن های عادی است، تاریخ می خواهد بگوید که زندگی و تاریخ یعنی تغیر و دگرگونی. تمام تاریخ تغیر از حالت موجود به حالت مطلوب است. و می توانیم بگویم که ملت و مردمی دارای تاریخ است که آرمانی و مطلوبی دارد. اگر از ملتی آرمان و مطلوب آن گرفته شود، آن ملت نه دیگر تاریخ خواهد داشت و نه هویتی.
می خواهم از یک جنایت و ظلم تاریخی بگویم که به خیلی از انسانها نا آشناست  و این نا آشنایی آن ناشی از عدم آگاهی تاریخی آن است ، یا هم از یک نوع بی احساسی تاریخی شان. که من هر دو عامل نقشی در این روند دارد. می خواهم از طبقه سخن بگویم گه کسی از او سخن نگفته است و هر قدر که است کارکرد قدرت سخن گفته شود به همان اندازه از آنها سخن ناگفته می ماند. و تقدیر از قدرت داران به معنی تحقیر و حق تلفی در مقابل آنها است.
آری! آنها سازنده گان گمنام زندگی بشریت است که با قربانی کردن خودشان تاریخ را زنده نگهداشته و به تاریخ که جز کشتن و قدرت چیزی نبوده معنی داده است. آنان هم تبار من، بردگان و غلامان است که از آن اگر کسی سخن می گوید از سخن گفتن عار دارد و به او یک ضعف می بیند. چه جنایات را که در حق آنان این دستگاه قدرت انجام نداده است. آیا مگر در هر نمایش کولوزیوم روم 1200برده در میدان سیرک روانه نمی شدند که با حیوانات وحشی مبارزه کند تا این که تماشا چیان از دیدن نبرد آنها لذت ببرد. لذتی مردم و تماشاچیان انسان نه انسان مهم نبود که تمام آنرا به آن منسوب کرد، بلکه باید دولت داران و امپراطور روم از آن لذت ببرد و خود را چند دمی با خون انسان و حیوان که هیچ ارادهء نداشتند  خود را سر گرم کند. کسی از میان همان تبار به خود گفت که یا میمرم و یا شرافت مندانه زندگی می کنم و این همگونانم را از این حالت بد وفجیع نجات دهم. او همان اسپارتاکوس بود که قیام بردگان را رهبری و سازماندهی کرد. در نهایت توسط کسی که همه پادشاهان اروپایی قسمتی از نام خود را منسوب به او می کردند یعنی ژول سزار به صورت خیلی فجیع جام مرگ شرافتمندانه را نوشید. آیا او با 6000همرزمش که خون شان را هدیه تاریخ کرد و به ما آموخت که بردگی یعنی نفی انسانیت، تاریخ را زنده نگهداشت و یا غداران بنام سزار، قیصر، کاریزر و امپراطور .
همیشه در همه کتاب های تاریخ که خواندم همیشه ساختن اهرام را از شاهکار های فرعون ها دانسته شده است. و گفته شده که این نه هرم که سه تا آن از همه شهرت جهانی دارد ثمره کار آقای فرعون دانسته می شود. من این جا تاریخ را متهم می کنم که یک حقیقت را کتمان کرده است و آن عبارت از چشم پوشی از زحمات انسانهای مظلوم که نه تنها در حیات شان مورد بی توجه قرار گرفتند، بلکه تاریخ که باید به نسل های بعدی متعلق است نیز از آن چیزی نگفته است. مگر همان بردگان نبود که با کشیدن سنگ های که وزن آن به تن ها می رسید و امروز بشر با همه پیشرفت علمی و تخنیکی اش در انتقال آن متعجب است و خود را عاجز می داند، اهرام را ساختند. آنان بودند که این سنگ های عجیب و سنگین را از فاصله دور که انتقال آن از یک شهر به شهر دیگر بود.
آیا آن  دیوار چین را که طول آن به 3000کیلومتر می رسد را همان بردگان و بی کسان که جز تو کسی نداشتند  نساخت. کی در همان آفتاب سوزان می توانست تحمل بیاورد و آن دیوار را بنا کند. جواهر لعل نهرو در یک نامه اش به دخترش ایندارا گاندی می نویسد که این دیوار نشانه صلح دوستی مردم چین است ،  و هرگز در تاریخ اش به کشوری دیگری حمله نکرده است. این نماد صلح را که ساخت مگر برده و یا امپراتور خاندان چ.این .  چرا من نباید خود را سخن گوی آن طبقه محروم ندانم و با تو سخن نگویم.
محی الدین فرهمند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر