۱۳۹۰ آبان ۳۰, دوشنبه



زوال کشور
خدواند!
می دانی که یک دغدغه دیرینه من و همرزمان ام زوال کشورم افغانستان است. روز ها به خود فکر می کردم که چرا این سرزمین یک سرزمین عقب مانده است؟؟ چرا مردم آن سراپا چون زاغ و روباه پس خورده شیر را نوش جان می کند ؟
دلم خیلی گرفته است. از جور این مردمان گله دارد، به آن خدای جهان گله دارد.
همه روز این موضوع را در صفحات کتاب های که در مورد افغانستان نوشته می شد جستجو می کردم. اما هرچه به این موضوع فکر می کردم کمتر به هدف می رسیدم و بلکه زیاد تر گمراه می شدم. نمی دانم این نویسنده ها سخن که در جمله گفته می شود را چرا در یک بند می نویسند چه را می خواهند ثابت کنند؛ توانانی بازی دادن شان را و یا هم توانایی نویسندگی شان را .
اما با نشانه های که تو سر راهم گذاشتی به علت به ادعای خودم رسیدم که برایم خیلی جالب است. و آن علت که من را آن همه سرگردان کرده بود و همه جا به آن فکر می کردم در دانشگاه، مسجد، سفر، خانه، شهر، ده... این بود که حالا برایت می نویسم. اما می خواهم روشن کنم که این نامه فقط برای توست چون تو را من در حالت که من تنها ترین تنها یم و جداترین جدایم. همراز و همراه خودم دانستم و فهیمدم که تو همیشه من را معاونت می کنی.
این مردم از همه چیز استفاده بد و می کند و همان اصل خلقت تو را به مسخره می گیرند تو تا زمانی که خیر یک شی نسبت ه شر و بدی آن اگر زیاد نباشد چیزی را خلق نمی کنی. اما مردم ما همه چیز را بد می دانند و از آن استفاده بد می کنند. همه چیز را به انحراف می کشند. عادت زمین شوره زار را به خود گرفته که در آن نه گندم حاصل می دهد و نه تریاق همه باهم مساوی اند. این مبایل امروز که مخترع آن مارکونی چه شب های که خواب نکرد و چه روز های که غذا نخورد. را به عنوان چه وسیله که استفاده می کنند. مبایل که باید مشکلات انسانها را حل کند تبدیل شده به وسیله خوشگذرانی، تبدیل شده به آلینه کننده انسان. با مبایل می خواهند که خود با دستان خود نوعی نهیلیسم را ترویج کنند.
من از تو دیگر هرگز شکایت ندارم، چون خود این انسانها هستند که مسیر زندگی خودرا انتخاب می کنند. تا در مسیر خوب می روند و یاهم در مسیر بد. این مردم نا آگاهانه مسیر نادرست را گزیده اند. به جوانان که به آنان از همه بیشتر ایمان داشتم. می بینم، عجب است که آنان هم و یا بیشتر از همه در مسیر نادرست قرار دارند. این مبایل را به چه وسیله گند و زشت تبدیل کرده است. تماس دختر و پسر را زمانی که باهم در تماس اند را اگر دقت کنی، مشاهد ه می کنی که چه میگویند. از آنان بوی تعفن و کوچکی و ضعف می آید (خوب، چه حال داری؟، از شهر چه خریدی؟، رنگ لباس ات چه است؟، می فهمی من امروز با بایسکل از دانشگاه آمدم، من امروز نان چاشت را در شهر خوردم...من برایت می میمرم، دیگر چه خبر؟ خوب قصه کن!)
از این متن به تمام معنی فهمیده می شود که یک جمله هم در باره بشریت که چه، در باره مردم و خانواده شان دیده نمی شود که بیان گر این است که آنان به این مسایل فکر نمی کنند و همیشه در دنیا خود شان است و بی خیال از دنیای واقعی و حقیقی. انسان ها همان می شوند که به آن فکر می کنند و زمانی که مردم ما و جوانان که ما هسته اساسی یک جامعه اند به این مسایل فکر کنند از دیگران نمی توانیم انتظار دیگری داشته باشیم.

می دانم که این نهایت لطف تو است که این ملت که سزوار بودن نیست را بودن بخشیده ای و من این قدر بخشش و رحمت بزرگ را تصور بکنم.
خداوندا!
درود من را به انسان که برای حل مشکلات بشریت چه رنج های که نکشیده و چه روز های را که گرسنه شب نکرده و چه شب های را که به طلوع خورشید موفقیت نرسانده است. او را بیاد می آورم که با چهره درهم و برهم که نشان و نماد نوابغ اند با چه شورو شوقی برای اختراع مبایل و بیسیم تلاش می کند. مادرش او را صدا می زند که پسرم نان صبح و ظهر ات را که نخوردی و حالا بیا نان شب خویش را نوش جان کن. مگر تو انسان نیستی .! او در حقیقت انسان واقعی است که تمام حیات خویش را برای عشق که به انسان دارد فدا می کند تا که قسمتی از مشکلات انسان را حل کند. و آن روز های که گرسنه بوده را می توانم روزه عاشقانه بیدون نام و نشان بنامم.
اگر روزی مارکونی بیاید و این حالت حاکم را که در جهان به خصوص در جامعه ما حاکم است را مشاهد ه کند من با یقین کامل می توانم ادعا کنم که او بیدون معطلی خود کشی خواهد کرد. چون با تعجب تمام خواهند که من این را نمی خواستم. من می خواستم که از آن به صورت درست آن استفاده شود. مریضی اگر پیش بیاید با آن به شفا خانه تماس گرفته شود. با آن برای احوال گیری و جویای احوال دوستان وعزیزان استفاده شود. نه برای فریب دادن و وقت گذارنی. من باید سزوار چنین باشم که از تمام لذت های دنیا دست برداشته ام و جانانه برای هدف ام مبارزه کردم. من چه کردم ای خدا من چه کردم! این جملات ایست که مارکونی در هنگام خود کشی خودش خواهد گفت.
بدرود عاشق شما فرهمند،1390هـ ش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر